مدرسه ی ابتدایی نیکی
کلاس خلاقیت خانم آنیتا
ساعت پانزده عصر
خانم معلم وارد کلاس شد
و گفت: بچه ها برای جشنواره ستاره ها آماده هستید در این لحظه دید از آخر کلاس صداهایی میاد ودانش آموزهایش سراین دعوا میکنند که کی بهتر هست و ماکت های ساخته شده همدیگرو خراب کردند
با صدای نسبتا بلندی به سام و آراز هشدار داد که دعوا نکنند ومی خواست داستان منظومه رو تعریف بکنه براشون شروع کرد، روایت کردن رو......بچه های عزیز
لوکیشن داستان ما تو یکی از سیاره های کهشکان راه شیری هست.
فریماه......
فریماه داستان ما اومد به سالن وشروع کرد صحبت کردن رو...
سلام ... سلام...من دوست سبزک، فریماه هستم امروز جمع شدیم تا روایتی از سبزک بکنم برایتان
هفت سال پیش من و سبزک دوست دوران مدرسه بودیم
اون همیشه به فکر رفتن به سیارات مختلف داشت ؛ و میگفت هر شب موقع خواب پیام هایی از سیارات منظومه شمسی دریافت میکنه من باور نمی کردم که موجوداتی در سیارات دیگر باشند ولی سبزک با تمام وجودش اون هارو باور داشت روزی و روزگاری بعد از برگشتن از مدرسه سبزک بهم گفت: می خواهد سیاره را ترک کند
من خندیدم ومتعجب شدم تا ساعاتی چیزی نتوستم بگم
فکر کردم شوخی میکنه و اون هم بیشترتوضیح نداد
موضوع خاتمه پیدا کردو درموردش حرفی نزدیم
روز بعد به مدرسه رفتم ودیدم نیامده
فکرکردم کنجکاوی های همیشگی اش هست و رفته پی شلوغ کاری هایش
موقع برگرشتن به استراحتگاهش رفتم اما نبود
زیر گلدان یه تکیه کاغذ به چشم می خورد که روش نوشته بود فریماه، کاغذ رو کشیدم از زیرگلدون وباز کردم نامه شو دیدم، نوشته "من رفتم پی آرزو هام "
در این میان باید بگم سبزک خیلی دوست داشت کارهای سنتی زمینی هارو انجام بده
آروزی سبزک این بود بره به سیاره زمین
ما اطلاعات خاصی حیاتی از اون جا نداشتیم فقط میدونیم که روزی اجداد ما اون جا بودند
ولی الان نیستن
یکی از مخاطب های سالن پرسید
فریماه ،نامه و کاغذ چطوری هستن؟
فریماه گفت :کاغذ جنسش؟!
اِم ... به قولِ سبزک عین مالِ سیاره زمین نیست
مصنوعی ساخته بود، با چند تا از مواد شیمایی ، مال زمین ازساختار های مواد درخت ها میشه.
نامه هم، تبادلات فکری هست که ما انجام میدیم اون زمان تو کاغذ ها مینوشتند حرف هاشون رو و حتی موجوداتی به اسم پرنده بودند که نامه هارو به همدیگه میروسوندند
و بعدش هم انسان هاچه پیشرفت هایی کرده بودند هم تو جلسه قبلی گفته بودم
که شما نیومده بودید.
(باید بگم که در مریخ هیچ حیوانی وجود نداره)
ادامه صحبت ها....
سبزک ریسک بزرگی کرده بود منظومه برای سفر خوب نبود چون شهاب سنگ ها اجازه تردد رو نمیدادند
هیچ خبری هم از خودش نداد تا دراین روز که پیامی آمد ،بعد از هفت سال که جلسه ای تشکیل بدم
باید بگم دنبال اجداد ی بود که خودشون رو نابود کرده بودند با بمب های دست سازخودشان و اثراتش هم حالا هست بنظرمن منطقی نیست که دنبال کسانی باشیم خود نابودگر
هستند ،اگر مقایسه کنیم زندگی زمینی یا مریخی بهتره باید بگم ما تو مریخ خوبیم کنار هم تو کلونی ها بزرگ میشیم وتفاوت های جالبی با زمینی ها داریم مهم تر ازهمه ما جنگ نداریم؛ گذر از مقایسه ها
سوال به وجود اومده این بود، که سبزک چطور رفت به زمین؟!
و چطور
با چه کسانی در ارتباط بود ؟!
زمین نابود شده ،سیاره ایی خالی از سکنه هست ؛همکار های من تو ایستگاه فضایی همیشه در حال رصد منظومه هستند و علاوه بر این سایر منظومه هارو هم رصد میکنند و حتی به روایت اجداد من که دراین سیاره (مریخ) ماموریت داشتند خودشان شاهد انفجار بزرگ زمین شده بودند
امکان این وجود نداشت در زمین انسانی باشد
من در این خیال افتادم که سبزک بیمار شده
که درحال حاضر بیمار شدن مریخی ها امکان پذیر نیست
و جالبش اینکه روزگاری این رویای انسان های سیاره زمین بود که هیچ وقت بیمار نشوند ولی از علم خود بدرستی استفاده نکردند واما ما با تکنولوژی حاضر این رو رقم زدیم
دریک لحضه سکوت حضار همه جارا فرا گرفت
در این میان سبزک از پشت فریماه در آمد
و گفت باقی داستان خودم روایت میکنم
حضار در تعجب بود چون سبزک خود را تا این روز از همگان قایم کرده بود
و حتی فکر میکردند در منظومه گم شده است
سبزک گفت:اگر این همه کنجکاو من و سیاره زمین بودید، ای کاش شایعه های خود را دل حبس میکردید
(شایعه در مریخ نیز وجود دارد چون در این سیاره نیز نژاد انسانی هست)
شایعه این بودکه دیگر ذهنش کار نمیکند
"روایت های سبزک"
شاید تواین دوره زمونه کسانی پیدا بشند و بگویند هماسیشون رو نمیشناسند اما یه عاشق منظومه همیشه باید هماسیش رو بشناسه ،من برای خودم موشکی ساخته بوده ام که هیچ ردیابی نمی توانست مرا پیدا کند چرا که کسانی بودند نمی خواستند من به زمین برم وهمتای اون رودر مریخ ندیده اید
اون جا من با اجداد خودمان روبرو شدم
که در حال سازش اجباری با محیط اَسفناکی بودند و سالیان سال در حال زندگی وما بدون اطلاع از آن ها ،زمین پناهگاه های پیشرفته ایی داشت و مردم تونسته بودند خودوشون رو نجات بدند و اما فقط برخی از مردم اون جا از خودشون محافظت کردند والان نسلشون ادامه داره ولی چون تمام علم و تکنولوژی رو ازدست داده بودند امکان برقراری ارتباط بامارا نداشتند
حالا ما قراره منجی اونا باشیم خودتون میدونید
راه های ارتباطی ما فعلا مسدود هست اما چاره نداریم
باید اون هارو بیاریم مریخ
من دعوت می کنم از گروهی دواطلب همراه من باشن تا بریم زمین
زمین و انسان ها وضعیت خوبی ندارند بعضی ها بیمار هستند و حتی از وجود ما بی اطلاع
و باید بگم در زمین موجودات بیگانه زیادی هستند که نباید پای اون ها وارد مریخ بشه
"روایت های فریماه"
دواطلب های زیادی تو جلسه اعلام آمادگی کردند
در نهایت بعد از مدت ها موفق شدند بروند و زمینی هارو منتقل کنند به مریخ ولی یه مشکلی بود کسی خبر نداشت
تو زمین قارچ های عجیب قریب زیادی رشد کرده بودند و حتی و دوست داشتند همه چی رو ازآن خودشون بکنندیکی از قارچ ها وارد موشک انتقال شده بود واز این طریق وارد مریخ شد،این قارچ ها خیلی قوی هستند هرچیزی رو نابود میکردند و حتی محیطی که درمریخ وجود داشت هم، چندین برابر اونارو قوی کرد مریخ به تسلط قارچ ها در اومد
تعدادی در این میان کشته شدند چون قارچ ها بوهای سمی هم داشتند و فقط تعدادی از مریخ نشینان خودشون رو نجات داده بودند و برای مدتی معلق درفضا زندگی را شروع کردند و به راه افتادند تا به منظومه دیگه ایی برند و سیاره های دیگه ایی رو پیدا کنند
این بود خانه بدوشی انسان در منظومه
سیاره زمین زیبا بود خیلی زیبا اما با جهالت های انسانی پایان تلخی برای زمین رقم زدند جاه طلبی های بی مورد
که سبب انفجار بمب های هسته ای شده بود و بعد اون پرورش و جهش موجوداتی قارچی توسط خود اکوسیستم سبب شد که مریخ هم از دست مابره و الان ما در منظومه ای از کهکشان آندرومدا هستیم
من فریماه متخصص منظومه ها هستم در خدمت شما این بود داستانی که روایت کردم از نسل انسان کنجکاو،که مارا تا کهکشان ها ی دیگر سوق داد؛ مانسلی هستیم که معنی مرگ را نمیدانیم و ابدی هستیم نمونه جاودانه ی انسانی
ولی باید بگویم سبزک به خاطر این که قارچ را نا خواسته وارد مریخ کرده بود ناراحت شد ودر آخر تصمیم گرفت خودش را به کام مرگ انسانی ببرد
حضار فریماه را تشویق کردند و عنوان راوی منظومه لقب گرفت
واین بود داستان منظومه ایی ما بچه های خوبم
یکی از شاگرد ها گفت:خانم معلم فردا تو کلاس از کهکشان آندرومدا باز داستان میگید؟
بله بچه های خوبم میگم
فقط این رو بهم بگید از این روایت من چی یادگرفتیم
خانم من بگم:
بگو سام
یادگرفتیم از زمین خودمون مراقبت کنیم و دیگه هیچ وقت هم دعوا نکیم تا بمب و موشک هم نزنیم به زمین
آراز گفت:
خانم معلم من می خوام به سام بگم میتونیم دوتا گروه خوب بشیم و توجشنواره ستاره ها شرکت کنیم وآشتی کنیم
خانم معلم گفت : آفرین بچه های خوب ،ممنون که به این نتیجه رسدید
سام گفت: آراز من هم معذرت می خوام که باعث شدم ماکت منظومه هات خراب بشن عصر بیا خونمون باهم درست کنیم
صدای زنگ به صدا دراومد
و بچه ها شادی کنان به خونه هاشون رفتند
صلح و دوستی قابل تقسیم کردن هست و فرقی نمی کند در کدوم منظومه باشیم
پایان