faezehhastam
faezehhastam
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

کهکشان ذهنی

وچه شباهت عجیبی بین ذهنی درگیر هدف خلقت و کهکشان! هر دو هرچقدر درشون جلوتر میریم گم تر میشیم.
وچه شباهت عجیبی بین ذهنی درگیر هدف خلقت و کهکشان! هر دو هرچقدر درشون جلوتر میریم گم تر میشیم.


  • حس میکنم خیلی خیلی تو تنهایی خودم گم شدم. توی معنی زندگی. توی اینکه کی هستم.شاید هر روز کلی فیلمای انگیزشی و الهام بخش و کلیپ و یا مطلب درمورد هدف بودن وزیستن بخونم ولی بازم همه چی برام توی یه ابهام میره! حس میکنم مثل فیلم Ad Astra شده زندگیم. هرچی جلوتر میرم دنیای بزرگ تری پیش روم میاد ولی مبهم تر. دقیقا مثل صحنه های بیکرانی که از فضا و کهکشان توی این فیلم بود. گفتگوهای درونی برد پیت چقدر یه بخش وجودیه خودمو بهم یادآوری کرد. حس میکنم انقدر جهان خداوند بزرگ و پر عظمته انقدر خدا عظیمه انقدر که من کوچکم. این فیلم یه جاش از بیشتر جاهاش برام الهام بخش تر بود! جاییکه بردپیت پدرشو بعد از 30سال میبنه ولی در اخر پدرش باهاش همراه نمیشه برای بازگشت به زمین! همون لحظه اون نیستی و عدم اشتیاق میاد سراغ برد که دیگه همه چی تموم شد ولی یهو دوباره برمیگرده و اخرین تلاششو میکنه برای هدفش و بازگشت به زمین.یا حتی جاهایی از فیلم که دیگران اصلا درکش نمیکنن مثل اخرین سفینه و همنشیناش! حالا از فیلم رد بشم!

هیچ وقت فکر نمیکردم توی این سن به یه خلا وجودی از اهدافم برسم. خلایی که حتی خدا برام از همه نزدیکتر میشه در عین اینکه میخوام بیشتر بشناسمش و هرچقدر بیشتر میخوام درکش کنم میفهمم بازم خیلی خیلی کمه!

وای این عالم!

این کهکشانها!

این سیارات وستاره ها!

چقدر دیدم رفت توی اسمونا! بچه که بودم بیشتر وقتا فکرمیکردم خدا توی اسموناس یا نه حتی خیلی نزدیک به ما ادما !

الان که دارم روی سالهای بیست سالگی راه میرم مبینم نه! خدا شاید همون صدای خش خش برگای پاییزه که مدهوشت میکنه ! شاید همون عطر گل نرگسه! شاید همون ستاره ی چشمک زنه که هر شب توی اسمون میدیش! خدا انقدر بزرگه که توی لحظه لحظه زندگیم جاریه ولی چرا من بعضی وقتا یادم میرش!؟ نمیدونم بازم نمیتونم از فکر این کهکشان و عالم بیرون بیام!

یادمه توی دبیرستان همیشه راجب به ساخت سفینه های فضایی و یا اینکه ادمای فضایی واقعا وجود دارند یه چیزایی با اون اینترنت پرفیلتر مدرسه از یوتیوب میخوندم. یادمه همیشه هدف خلقت برام خیلی پیچیده تر از نگاه دخترای همسنم بود! انقدر به نجوم و اختر شناسی و نظریه نسبیت علاقه داشتم و دارم که هنوزم که هنوزه برام اخبارش تازگی داره ولی خوب این وسط معماری خوندم .:)

وای که الانم رسیدم به فلسفه ی وجودیم!

به خدا.

علت این پریشان نویسی امشبو نمیدونم فقط میدونم ذهنم خیلی سرکش شده! خیلی!

و اون لحظه ای که به زمین و سیارات مینگری.
و اون لحظه ای که به زمین و سیارات مینگری.


ذهنهدفخداخلقتکهکشان
سلام.فائزه هستم . یه معماری که به پرواز فکر میکنه, اگه بالهاشو نچینن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید