چگونه می توانیم در این حد بی رحم باشیم .چقدر از این عمر را باید صرف دوست نداشتن کنیم .چرا نمیتوانیم قدرت جمله ای را بفهمیم که زده نمیشود ؛همان جمله ای که با تک دفعه گفتنش میتواند قلب هایمان را مملو از اعتماد کند ؛اعتماد به داشتن داشتن امید ،داشتن رویا و داشتن قلب هایی تپنده که برای هدفی می تپد نه برای زنده بودن ؛قلب هایی که اگر دیر بجنبیم آهسته آهسته شروع به سردی می کند در حدی که دیگر نه می فهمد و نه می تپد و آن هنگام است که تمام نکرده هایمان را به یاد می آوریم ،تمام زیبایی هایی که در پس دغدغه های زیستییمام مدفون شده است ،تمام لحظه هایی که می توانیم شاد باشیم و نیستیم و قدرت شاد کردن را داریم و دریغ می کنیم . همه می گوییم چقدر تنهاییم ؛تنهایی را برای خود جعبه ی سیاهی میکنیم که هیچ چیز و هیچ کس نتواند آن را از هم بپاشد و هنگامی که آسیب دیدیم و یا نابود شدیم آن را به دیگران می سپاریم تا هر چه سریع تر دلیل اصلی فروپاشیمان را بیابند و سپس با تمام وجود سعی می کنیم به آنها بفهمانیم که چه اندازه مقصر بوده اند در حالی که ما خود آن جعبه سیاه را ساخته ایم این را نمی بینیم که ما هستیم که هرگز به دلیل تنها ماندن خود نمی اندیشیم ،مایی که همیشه به دنبال از تنهایی در آمدن هستیم نه از تنهایی در آوردن . هنگامی که کسی بخواهد به دیوار تنهایی ما نزدیک شود او را احمق فرض می کنیم زیرا فکر می کنیم کسی لیاقت این را ندارد که دیوارما بخاطرش خطی رویش بیفتد یا کسی حق دوست داشتن مارا ندارد ؛در حدی که پس از مدتی خودمان نیز از دوست داشتن خود اجتناب می کنیم مبادا که به خودمان بر بخورد دیوار تنهاییمان را فقط به دور خود نمی کشیم ،تمام اطرافیانمان تمام عقاید و رفتارمان تمام درد هایمان و حتی خودکاری که برای یک امضا به باجه بانک برده ایم هم باید دیوار کشی شوند . ما تنهاییم نه به خاطر این که کسی بودن با ما را نپسندد نه به خاطر این که عار می داریم اگر سایه ی کناریمان از سایه ی ما کوتاه تر باشد عار می داریم که هم نشینمان نتواند پرسش ما را از زندگی همسان با حدسیات ما بدهد گر چه پذیرش این دشوار است امّا ما عار می داریم که دوست داشته باشیم در حالی که دوست داشته شدن را بسیار می پسندیم و برای رسیدن به آن دست به هر کاری می زنیم جز دوست داشتن باور نداریم که عشق معجزه می کند عشق به طرز وحشتناکی هنگام مرگ نیز معجزه می کند اگر عاشق شویم عاشق باشیم و عشق بورزیم تنهایی را فراموش خواهیم کرد تنها نخواهیم مرد و پس از مرگ نیز کسانی خواهند بود که کنارمان باشند بزرگترین مشغله مان پنهان کردن درد هایمان است اما نه همه ی آنها درد های جسمانیمان را به دیگران می چشانیم و آنها را با خود هم درد می سازیم اما نمی خواهیم از درد های روحانیمان چیزی بفهمند نمیخواهیم که کسی بداند قلب ما چرا به آسانی نمی تپد و از فاش شدن چنین درد هایمان پروا داریم تنها بهانه ی ما برای آن هم این است که شاید کسی از فهمیدن دردمان اجتناب کند و نتواند به حد کافی آن را درک کند و نتواند برای تسکینی دردمان آسمان را به زمین بدوزد