یه روز خیلی اتفاقی که داشتم جابینجا رو اسکرول میکردم و عنوان کارآمور محتوا رو سرچ میکردم، در کمال تعجب دیدم که آکادمی وبسیما کارآموز تولیدمحتوا میخواد. درخواست دادم و چند روز بعد برام پرسشنامه ارسال شد. در حالی که داشتم از شدت سردرد به خودم میپیچیدم، همزمان داشتم سوالای جذاب و خاص پرسشنامه رو هم جواب میدادم. خلاصه بعد از اینکه توی اون حالت خلسه سوالا رو جواب دادم و از شدت جذابیت سوالا اشک تو چشمام جمع شده بود، پرسشنامه رو ارسال کردم. مصاحبهی دوم هم انجام دادم.
بعد مصاحبه با یه حالتی که این چه حرفایی بود تو مصاحبه گفتم و من که قبول نمیشم، سعی میکردم فکر پروکسیما رو از ذهنم خارج کنم. در کمال تعجب تو دورهی کارآموزش سیارهی پروکسیما قبول شدم. قبلا جاهای دیگهای هم برای آموزش دوره دیده بودم، که از اتفاقا از قضا معروف هم بودن، اما داستان من با وبسیما خیلی متفاوت بود!
چرا وبسیما خیلی متفاوت بود؟ انتظار این حجم از انرژی و وقت گذاشتن برای کارآموز رو نداشتم و تا حالا مشابهش رو جایی ندیده بودم. جدا از اون آموزشها خیلی اصولی بود؛ هم ویدیوهای دوره رو میدیدیم، هم تمرین میکردیم و هم جلسات پرسش و پاسخ داشتیم و یه دورهی کاملا کاربردی بود.خلاصه اینکه واقعا سیارهی پروکسیما بود و همه چیز طبق نظم و برنامه پیش میرفت.
اول قرار بود 2تا اسپرینت داشته باشیم.بنا به دلایلی این دوتا اسپرینت تبدیل به 3تا اسپرینت شد. توی اسپرینت اول انرژی من خیلی بالا بود، اولاش بود و هنوز اونقدر سخت نشده بود و منم کلهم داغ بود و آماده برای ورود اطلاعات تازه :) اما اینکه فکر میکردم فرآیند تولید محتوا و بازاریابی محتوا اونقدرا هم پیچیده نیست، خیال باطلی بیش نبود. البته اگه صرفا بخوای تو این حوزه خیلی معمولی باشی، میشه چرا که نه:)
هرچی از اسپرینت اول پیش به سمت و سوی اسپرینت دوم میرفتیم، باید تو حوزه تولید محتوا عمیقتر و دقیقتر میشدیم. دیگه آخرای اسپرینت دوم بیشتر متوجه شدم که تولید محتوای اصولی و سئو شده اصلا کار راحتی نیست وگرنه که الان محتوای وب فارسی انقدر غیراصولی نبود!
تمرینهایی که توی اسپرینت دوم باید انجام میدادیم سختتر و سنگینتر شده بود و استرس من هم بیشتر! ولی با همهی سختی هاش و بالاپایین شدن هاش، این چالش ها برای من جذاب بود و تجربهی خیلی قشنگی بود .هردفعه که کارگاه ها رو دوباره تماشا میکردم، نکات بیشتری یاد میگرفتم.تمرین میکردم و هرجا به مشکل میخوردم میرفتم اون بخش از کارگاه رو میدیدم یا سوالمو مینوشتم تا توی جلسات جوابشو بگیرم و از این بابت همیشه خیالم راحت بود و بعد اینکه جواب سوالامو میگرفتم، تو دلم یه آخیش بزرگ میگفتم.
برنامهی هر هفته از قبل منظم چیده شده بود. مشخص بود چه روزی باید جلسات ضبط شده کارگاه رو ببینیم، چه روزی باید کدوم تمرین رو انجام بدیم و جلسات حل تمرین و پرسش و پاسخ هفتگیمون چه روزیه! هرچند همیشه برای من جلسات حل تمرین همراه با استرس بود، چون نقطهضعفهام بهمون گفته میشد و من کمالگرای خود سرزنشگر، این قسمتشو اصلا دوست نداشتم و اذیت میشدم!
وقتی با چیدن سیر محتوایی درست، اصول مقدمهنویسی،ساختن بدنه محتوا و نتیجهگیری توی مقاله، رپورتاژ، لندینگ و صفحات دستهبندی آشنا شدم، متوجه شدم چقدر توی محتواهای وب فارسی سعی میکنن سر و ته همه چیز رو بهم بیارن. اوایل توی جا دادن انکرتکستهای بی ربط به محتوا مشکل داشتم. الان هرچی جلوتر میرم بیشتر برام جا افتاده که چجوری انکرتکست و محتوایی که مینویسم رو یه جوری بهم ربط بدم که بیا و ببین! :)
شما رو نمیدونم ولی من همیشه با درس دستور زبان فارسی مشکل داشتم. من چمیدونم چرا از فلان چیز تو فلان جا استفاده میکنم؛ زبان مادریمه دیگه، فقط میدونم فلان جا، جاییه که باید ازش استقاده کنم! :) مشکل اصلی از جایی شروع شد که طی دوره فهمیدم ای بابا ما یه چیزی داریم به اسم غلط مصطلح که اکثرمون مثل نقل و نبات ازش استفاده میکنیم :) در حدی که اگه از قرار باشه از کلمه یا عبارت دیگهای براش استفاده کنیم برامون عجیبه!
فهمیدم چقدر توی رواننویسی و ساختن جملههای مرکب مشکل دارم؛ اما اشکالی نداره... راه طولانیه و من برای همین اینجام که یاد بگیرم. طی مسیر کارآموزش متوجه شدم چقدر انتخاب تصویر مناسب برای محتوا مهمه. ما تا قبلش همینجوری کشککی یه تصویر بینوایی رو که به نظر خودمون خوشگل بود رو گاها با یه کپشن خیلی بیربطتر از خودش تو فضای وب منتشر میکردیم.
طی دوره خیلی احساسات و بالاپایینهای مختلفی داشتم؛ کماگرایی و اضطرابم همش من رو غلغلک میدادن و از دور حواسشون به من بود؛ اما تنها نبودم و همراهی و کمک خانوم شیوا شریفی(مدیرمحتوا وبسیما) و بچههای دوره رو داشتم و همین دلگرمم میکرد.مسئولیتپذیری، کار تیمی و کمرنگ شدن کمالگرایی برای من از دستاوردهای دیگه ی دوره پروکسیما بود.
اعتراف آخرم اینه که من از بچگی میدونستم استعداد نویسندگی دارم. حتی توی دوران کودکی هم، وقتی مینوشتم حالم خیلی خوب میشد و توی دنیای خیالی خودم غرق میشدم؛ ولی همیشه یه «اما» این وسط بود. این «اما» مدام منو از نوشتن دور نگه داشت. بخوام راستشو بگم اوایل دوره کارآموزش خیلی هم علاقهی زیادی به نوشتن نداشتم، ولی چون میدونستم استعداد دارم و این قضیه بهم حس امنیت میداد دوباره وارد این دنیا شدم. منی که الان اینجا وایستادم؛ بعد 3ماه میگم که جایی که الان هستم رو واقعا دوست دارم. اینکه توی مسیر آشتی کردن با نوشتن هستم و روز به روز دارم توش بهتر میشم و علاقهم بهش بیشتر میشه رو دوست دارم.
اسپرینت سوم هنوز شروع نشده، با اینکه هنوز پر از نقطه ضعفم و جای کار دارم و باید تمرین کنم؛ اما من اون آدم سابقی که تازه وارد دوره شده بود نیستم. محتوایی که قبلا نوشتنش ازم کلی وقت میگرفت رو خیلی سریعتر و درست تر مینویسم و این رو مدیون فرصتی هستم که آکادمی وبسیما در اختیارم گذاشت. من دوره پروکسیما رو با تمام چالشها، خوبیها و استرسهایی که برای من داشت به مسیر زندگی تشبیه میکنم؛ سخت اما شیرین و ارزشمند...