روزگاری دور تجربههای قطارسواری من محدود میشد به سفرهای طولانی و رفتن به خونه مامانبزرگ. حسِ خوبِ بستنِ چمدون و رفتن به ایستگاه قطار. گفتن و خندیدن و کلی خوراکی و هله هوله خوردن. دیدن مزرعهها، کوهها و دشتها از پشت شیشههای کوپه. صبح زود خوابالو خوابالو لباس پوشیدن و رسیدن به خونه مادربزرگ و دوباره خوابیدن تا لنگ ظهر.
تا اینکه متروی تهران راهاندازی شد! قطارسواری وسط شهر؟ چه عالی! هنوز بوی نویی صندلیها و واگنهای مترو تو مشاممه. ولی دیگه از هله هوله و خوش گذرونی تو کوپه خبری نبود!
نمیدونم اولین نفری که فهمید میتونه توی مترو جنس بیاره و بفروشه کی بود ولی هرکی بوده معلومه فکر اقتصادی (همونی که اکثر باباها میگن دارنش ولی شانس ندارن) خوبی داشته!
یه بازارِ بزرگِ بکر پر از آدمهایی که معمولا وقت خرید کردن ندارن. وقتی شما مغازه میگیری باید یه مدت خاکخوری داشته باشی تا بتونی مشتری پیدا کنی. اجاره، قبض آب و برق، حقوق پرسنل، مالیات، دَنگ و فنگای جواز گرفتن و کلی هزینه و دردسر دیگه هم باید متحمل بشی. ولی وقتی دستفروشی میکنی دیگه از این خبرا نیست. دیگه مثل گَوَن که به نسیم میگفت "چهکنم که بسته پایم؟" محدود به یه مکان نیستی!
در حقیقت منتظر نمیشینی که مشتریها بیان سراغت؛ تویی که میری سراغشون و شکارشون میکنی!
وضعیت بد اقتصادی و مزایای فروشندگی تو مترو باعث رشد سریع این مدل از کسبوکارها شد. تا چند وقت پیش به خاطر هزینههای کمِ این شغل و درآمد خوبی که داشت قیمت محصولاتی که عرضه میکردن خیلی کمتر از قیمتشون توی بازار بود. در واقع این نوع از کسبوکارها هنوز تو مرحله معرفی (از چرخه عمر بیزنس) بودن، بنابراین برای جلب اعتماد مشتریان، افزایش فروش و رسیدن به مرحله رشد روی استراتژی رهبری هزینه تمرکز کردن.
پس تا اینجا مزیت رقابتیشون در دسترس بودن (مشتری نیاز نبود برای خرید به بازار بره) و قیمت کم محصولات بود. این بیزنسهای سیارِ کوچیک با عبور از مرحله معرفی به مرحله رشد رسیدن و تعدادشون بسیااااار زیاد شد. کم کم متولی مترو هم متوجه این بازار پررونق شد و توی ایستگاههای مترو یه سری غرفه ایجاد کرد و اجاره داد. یک سری از دستفروشها هم که حوصله جابهجایی نداشتن تو ایستگاههایی که پاخور خوبی داشتن به صورت ثابت بساط کردن.
تا الآن بیزنسهایی که به سبب مترو فعال شدن: غرفهداران مترو، دستفروشان ثابت (اونایی که تو ایستگاهها هستن) و دستفروشان متحرک (اونایی که تو قطارها هستن) بودن.
معمولا دستفروشها برای تامین محصولاتشون به بازار تهران مراجعه میکردن و با وارد شدنشون به مرحله رشد تقاضاشون برای محصول هی بالا و بالاتر میرفت. اینجا بود که یک سری کسبوکار در نقش تامینکننده وارد بازی شدن و نزدیک به ایستگاههای مترو مغازههای پخش عمده راهاندازی کردن. در واقع مشکل فروشندهها که شلوغی بازار، مسیر سخت رسیدن بهش و زمان محدود فعالیت بود رو شناسایی و حل کردن. به طور مثال نزدیک ایستگاه مترو گلشهر کرج عمدهفروشیهای لباس زیر، لوازم آرایشی و نان فانتزی مشغول به کار هستن.
با شدید شدن رقابت و سرخ شدن اقیانوسِ آبیِ مترو این بازار تصمیم گرفت قیمتهاش رو همسطح بازار کنه و استراتژی تنوع رو برای بقای خودش انتخاب کنه. تنوع محصولات خیلی بالا رفت تا جایی که حتی خدماتی مثل سوراخ کردن گوش هم توی مترو انجام میشد. این جا بود که یه سری کسبوکار دیگه هم وارد بازی شدن ...
مارکترها و مشاورین کسبوکار!! افرادی که به فروشندهها کمک میکردن تا تو این بازار رقابتی بتونن خوب بازی کنن و برنده بشن. براشون بیزنسپلن مینویسن، محصولاتی که باید بفروشن رو مشخص میکنن و حتی نحوه ارائه محصولات رو هم بهشون یاد میدن.
تا اینجا کسایی که وارد بازی شدن: فروشندههای ثابت، فروشندههای متحرک، تامینکنندهها، بازار بزرگ، غرفهداران و مشاورین کسبوکار هستن. میبینید! خیلی قشنگ شاهد شکلگیری، رشد و بلوغ یه بازار هستیم!
به نظرم در حال حاضر بازار مترو تو مرحله بلوغ قرار گرفته و اقیانوس خیلی سرخی داره. فروشندهها ترفندهای بازاریابی متنوع و خوبی استفاده میکنن طوریکه یه سفر کوتاه با مترو داشتن یه پا مدرسه فروشندگی میتونه باشه! خیلی برام جالبه که بدونم این بازار به کجا میخواد بره.
این مطلب رو صرفا با استفاده از مشاهدات خودم نوشتم و پایه علمی و تحقیقاتی نداره. ممنون میشم نظرتون رو باهام درمیون بذارین و از مشاهدات خودتون برام بنویسین
میدونی کدوم کسبوکارها تو ایران متهم به سبزشویی هستن؟ از اینجا بخون