تو این مطلب میخوام بخشهایی از کتاب شور آزادی نوشته بنژامن کنستان، با ترجمه عبدالوهاب احمدی که توسط انتشارات آگه منتشر شده و مربوط به ارتباط تجارت با آزادی و صلح هست رو با توضیحاتی از خودم مطرح کنم.
«خودکامگی را از این رو میتوان با داد و ستد که بنیاد رونق اقتصادی مردمان است دشمن شمرد که نظام اعتباری را سست میگرداند، بازرگانی را به نابودی میراند و به ایمنی آسیب میرساند. هنگامی که فردی بیگناه رنج بَرَد کسانی که بهرهای از هوش دارند خود را منطقاً در تهدید میانگارند، زیرا هرگاه ضمانت از میان برخیزد بیاطمینانی بر هرگونه داد و ستدی تاثیر میگذارد، زمین به لرزه میافتد و آدمیان با ترس و هراس گام برمیدارند.»
اینجا از اعتبار صحبت شده! همونطور که میدونید یک طرف داد و ستد و تجارت لزوما پول نیست. ممکنه شما معاملهای کنید که در اون اعتبار، پول، طلا، جواهر، کالا و ... دریافت کنید. باقی موارد که مشخصه چیه و میتونیم یه ارزشی براشون درنظر بگیریم. ولی اعتبار چی؟ اصلا اعتبار به چه دردی میخوره؟؟
بذارین دو تا مثال عینی بزنم. بلاگرها (که الآن بهشون میگن content creator/تولیدکننده محتوا) یه عالمه فعالیت و هزینه میکنن تا اعتبار به دست بیارن. تا نظر تعداد زیادی از افراد جامعه رو جلب و ایجاد اعتماد کنن. و در نهایت از این اعتباری که به دست آوردن برای پیشبردن اهدافشون (کسب درآمد، بسط دادن یک ایده و ...) استفاده کنن.
برای مثال دوم یه سر بریم سراغ بازاریهای قدیم که خیلی از معاملاتشون رو با موی سیبیل! انجام میدادن. یعنی اون شخص انقدر اعتبار داشت و میدونستن که آدم خوش قول و خوش حسابیه که با گرو گذاشتن یه تار سیبیل باهاش وارد معاملههای کلان میشدن!
پس تا اینجا فهمیدیم اعتبار یه جاهایی حتی از پول هم مهمتره. حالا برید سراغ پاراگرافی که از کتاب آوردم و دوباره بخونینش. میگه وقتی که استبداد و خودکامگی وجود داره و هر آن ممکنه هرکس رو بیگناه آزار بدن دیگه اعتبار معنایی پیدا نمیکنه و وقتی اعتبار بیمعنا باشه تجارت و اقتصاد دچار مشکل میشه.
« جنگ و تجارت دو شیوهی مختلف برای رسیدن به هدفی یگانهاند. یعنی تملک آنچه مورد خواست و آرزوست. درواقع تجارت جز ادای احترام به قدرت مالک از سوی خواهندهی تملک آن قدرت نیست. به دیگر سخن، کوششی است برای به دست آوردن آن چیزی که نمیخواهند با خشونت به چنگ آورند. پیداست که هرگاه کسی بتواند نیرومندترین کسان باشد، اندیشهی تجارت از خاطرش نخواهد گذشت. با این همه، تجربه نشانداده است که جنگ، یعنی به کارگیری زور علیه زور دیگری، همواره خطر روبهرو شدن با پایداریها و شکستهای گوناگون را در خود دارد، و حتا نیرومندترین کسان را هم به دستیازی به تجارت میراند، یعنی به در پیش گرفتن شیوهای ملایمتر و مطمئنتر برای رسیدن به توافقی که ضمن سازگاری با منافع او، منافع دیگری را نیز تامین میکند.
آری، جنگ کنشی است غریزی و تجارت کنشی حسابگرانه. به هر رو، سرانجام باید دورهای که تجارت جانشین جنگ شود فرامیرسید.»
بعد از خوندن این مطلب نگاهتون رو بذارید روی خرده جنگها. جنگهای کوچکی که در دل خیابونها و شهرهای ایران هر روزه در حال اجراست. کسایی که ذره قدرتی دارن و بهجای تجارت، چپاول میکنن و جنگی یکطرفه راه میندازن. مال افراد کم قدرت و بی بضاعت رو به زور میگیرن و صداهای اعتراضشون رو خفه میکنن. ولی وقتشه از این بَدَویّت رها بشیم و کاری کنیم که تجارت جانشین جنگ بشه.
«این نکتهای بنیادین است که شهروندان، مستقل از هر اقتدار اجتماعی یا سیاسی، دارای حقوق فردی هستند و هر اقتداری که به این حقوق تجاوز کند مشروعیت خود را از دست میدهد. این حقوق شهروندی عبارتاند از آزادی فردی، آزادی دینی، آزادی اعتقاد و عقیده، که آزادی بیانِ آن هم در آنها گنجیده است، بهرهمندی از مالکیت و تضمین در برابر خودکامگی و یکهتازی.
هیچ اقتداری نمیتواند به این حقوق آسیب رساند بیآنکه سند حقانیتاش از هم دریده شود.»
«سرانجام، تجارت در انسانها عشقی پرشور برای استقلال فردی برمیانگیزد. تجارت، بدون مداخلهی دولت، نیاز انسانها را برمیآورد و به خواستهاشان پاسخ میدهد. مداخلهی دولت همیشه کم و بیش -چرا میگویم کم و بیش باید گفت همیشه- سبب آشفتگی و مزاحمت میشود. هر بار که قدرت جمعی بخواهد در سوداگرهای شخصی دخالت ورزد سوداگران را میرنجاند. هر بار که حکومت ادعاهای ادارهی امور ما را میکنند این کار را بدتر و پرخرجتر از ما انجام میدهند.»
دیگه توضیح واضحات نمیدم.
در ادامه به همه شما عزیزان توصیه میکنم این کتاب رو مطالعه کنین. بخشهای دیگهای از کتاب رو در آینده باهاتون به اشتراک میذارم.