محمدحسين سلطانی | mohammadhosein soltani
محمدحسين سلطانی | mohammadhosein soltani
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

سلام خانم خبرنگار؛

سلام خانم خبرنگار؛ دو سال پیش که هنوز ویروسی نیامده بود خیابان و مدرسه و خانه هایمان را اشغال کند، جای شما خالی چند نفری به مرز عراق رفته بودیم و دو سه ساعت منتظر مُهر ویزا سر صف علّاف شده بودیم، گذرنامه هایمان(همان پاسپورت شما) را باز کردیم که کمی فکر و خیال ببرتمان و متوجه وقت نشویم و دل مان بهانه نکند. با خود گفتیم مثلا اگر روزی به لندن رفتیم و دلمان خواست برویم محمد صلاح را ببینیم، لازم است تا آنفیلد تاکسی سوار شویم و حتما نیاز است کارت اعتباری مان(کِرِدیت کارت) را درآوریم و کرایه آقای راننده را در آن آفتابِ تند، سریع به حسابش بزنیم، شما حتما بهتر از من میدانید که لازم است در بانک هایشان، حساب باز کنیم و مجبوریم برای خانمِ احتمالا عصبانیِ باجّهء توئِلو، شماره گذرنامه مان را بخوانیم و آنجا زشت است آن را حفظ نباشیم.

خلاصه که دیدیم صفحه آخر گذرنامه‌مان نوشته اند دارنده این گذرنامه که منظورش من بودم، اجازه ورود به سرزمین های اشغالی را ندارد! منظورش فلسطین بود و شاید باورتان نشود؛ امّا نهایت مواجهه ما چند نفر با محل کار شما، همین صفحه آخر گذرنامه و شبی یک خبر است از اهانت به مسجد الاقصا توسط نظامیان صهیونیست و اینکه میدانیم مردمِ آنجا با سنگ از خودشان دفاع میکنند.

چند روز پیش که صبح شده بود و جای‌تان خالی در خواب و بیداری در راه مدرسه سوار مترو بودم، دیدم اسم شما را گذاشته اند و نوشته اند شما 25 سال خبرنگار فلان شبکه عربی بوده‌اید و حالا در "سرزمین های اشغالی" شهید شده اید. فيلم تان هم بود و یادم می‌آيد لباس کار، تن‌‎تان بود! جليقه ضد گلوله كه روي آن نوشته بود "پرس" كه گوگل ترسليت ترجمه‌اش ميكند "مطبوعات".

خلاصه كه خانم خبرنگار خواستم بدانيد ما هم اينجا وقتي ميبينيم شما ديگر در محل كارتان، شاغل نيستيد ناراحتيم. درست است تنها شناخت ما به جز صفحه آخر گذرنامه مان، روز قدس هایی است که از شما چه پنهان روی مان نمیشد بلند داد بزنیم فلسطین پیروز است و اسرائیل نابود و نهايتا شعر های نزار قبانی که هر سال فصل آخر کتاب فارسی، "ادبیات كلاسيك" می‌خوانیم؛ اما آنقدر ها هم سنگدل نيستيم كه وقتي بشنويم در یک روز دل انگيز آفتابی، سرِ كارتان شهید شده‌اید، دل‌مان نگیرد و سر کلاس هایمان به شما فکرنکنیم و درس را عقب نیافتیم. آنقدر ها هم سنگدل نیستیم اخبار را که میشنویم، عین خیالمان نباشد همسن و سالان مان شما را از دست داده‌اند. آنقدر ها هم اوضاع خراب نیست که فیلم تشییع جنازه شما را ببینیم و بی تفاوت از مترو پیاده شویم و برویم به کار و مدرسه مان برسیم.

خلاصه که شاید مسخره مان کنند ما را -که مگر جز تست فیزیک زدن و شوت زدن در فوتبال و دنبال کردن اخبار، کار ارزشمند دیگری بلدیم؟- به شما بگوییم روی مان حساب کنید؛ اما خانم خبرنگار؛ لطفا روی ما حساب کنید.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید