hosein tavakoli
hosein tavakoli
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

شوهر خاله!مسافری از آینده:)

زمستون سال 86 بود و منم از خریدن یه موتور سیکلت که اسمش سناتور بود ولی خودش سرباز صفرم نبود خر کیف بودم:)


با اینکه موتور سواری بلد نبودم؛ آما بابام که همیشه پشتیبانم بود و از قضا اونم موتور سواری بلد نبود بهم گفت ناراحت نباش و #بسپرش_به_ازکی ، کم کم مث یه کودک که میخواد راه رفتن یاد بگیره شروع کردم به یاد گیری موتور سواری اونم تو چله زمستون که سگ و میزدی بیرون نمیرفت اما من میرفتم انقد رفتم تا روی سگا کم شد و یاد گرفتم.

شش ماه بعد.....


از اون واقعه خر کیف شدن شیش ماه گذشت حالا من که تبدیل شدم به یه موتور سوار حرفه ای و رفتم مسابقات.... (ببخشید این تیکشو خواب بودم?) با کمی زحمت کنترلش میکردم،

خلاصه ظهر تابستونی سال 87 بود و هوا چنان گرمِ که انگار به خورشید فحش ناموسی دادی و میشد رو زمین جوج بزنی و منم تو حیاط خونه مشغول رسیدگی به موتورم در حال انجام تزیینات و قربون صدقه رفتنش ، خدا رفتگان شمارم بیامرز یه شوهر خاله داشتم چنان سقش سیاه بود که به کوه نگاه میکرد متلاشی میشد ما که جای خود داریم)))

هر چند روز یکبار هم میومد خونمون و با نگاه نافذ و مهربونش چنتا وسیله رو پودر میکرد و میرفت ، انگ همون روز شوم شروع کرد به صحبت کردن از انواع و اقسام تصادفات و تعریف و تمجید از خودم و موتورم، به تکون خوردنای لبای شوهر خالم که نگاه میکردم برام تجسم شلیک تیر خلاصی بود، تو همین حین بود که خواهرم زنگ زد به خونه و با مادرم مشغول خوش و بش که مادرم گفت یکم دندون به زبون بگیر دختر تا یسر به غذا بزنم ولی خواهرم گفت ولش کن و #بسپرش_به_ازکی من آش درست کردم داداش و بفرست بیاد بدم بیاره، مامانم بمن گفت که برو خواهرت آش درست کرده و منم از اونجایی که خیلی بچه حرف گوش کن و خوبی بودم و اینکه فکر نمیکردم حادثه در کمین باش راه افتادم (البته بعد از اینکه مامانم 20 بار بهم گفت برو) ----

---- و 200 متر از خونه که دور شدم با یه موتور دیگه که از قضا اسم موتور اونم سناتور بود تصادف کردم از روی زمین بلند شدم و رفتم سمت موتورم که چند نفری وایساده بودن زدمشون کنار تا خودمم ببینم داستان چیه!

اونجا متوجه شدم نقش اصلی داستان خودمم من همون لحظه تموم شانسای زندگیمو خرج کردم تو همین گیر و دار بود که صحبتهای شیرین شوهر خالم توی مغز زیر نویس شد ، لحظه ای که داشتم با موتور از خونه خارج میشدم بهم گفت خودتو بیمه کن و #بسپرش_به_ازکی گویا اون خدا بیامرز از آینده اومده بود. تامام

ازکیموتوربسپرش_به_ازکیشوهربسپرش ازکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید