با مادرم بحثم شد؛ اغلب اوقات اینطوری است و سر چیزهای کوچک -که شاید یکی از دور ببیند و بگوید این که جای بحثی ندارد،- بحث میکنیم. امروز هم از آن روز ها بود، شما قضاوت کنید حق با کیست.
مقابل ظرف هلوها ایستاده بودم و دنبال هلویی میگشتم که اندازه متوسطی داشته باشد تا در ظرف خورد کنم و بروم سراغ سایت شاهین کلانتری از آن طرف مادرم دراز کشیده بود و تلفن همراه دستش بود و پدرم قصد داشت با اسنپ کار کند. فقط یک جمله پرسیدم که:«هلو انجیری اومده؟» پدرم گفت:«بله.» تا آمدم حرف بزنم مادرم میان کلامم پرید که:«پدرت پول نداره و از این بابت داره تو اسنپ کار میکنه بعد هلو انجیری میخوای؟» حتی نذاشت حرف بزنم فقط زود قضاوت کرد اصلا من فقط میخواستم دلیل انتخاب نکردن هلو انجیری ها را بپرسم نه اینکه بخوام بخرد...
بحثمان آغاز شد. گفتم:«نمیذاری من صحبت کنم اصلا من میخواستم چیز دیگری بگویم. دفعه اول هم نیست، یا میان حرفم میپری یا اصلا خودت به جای من جواب میدهی.» قضیه تلخ آنجاست که تا بحثی میشود پای شوهر و مادرشوهر نداشته ام وسط کشیده میشود که آنها در آینده از دست من چه میکشند، این همه زحمت کشیدم احترامم را نگه نمیداری بعد میخواهی احترام آنها را نگهداری...
من فقط از حق خودم دفاع میکنم و کسی گوش نمیدهد حتی نمیگذارند کلامم منعقد شود.
بین بحثهای من و مادرم به این فکر میکنم آیا در آینده من مادر بهتری خواهم شد؟ میتوانم به صحبت بچه هایم را گوش دهم؟ میتوانم درکششان کنم؟