آقای اسماعیلی به تنهایی یک وجه به مدرسه اضافه کرده بود. واضحتر بخواهم توضیح دهم، باید اینگونه شرح دهم که در روستا و دههی هفتاد مدرسه وحشتکدهای بود از نظم و انضباط نظامی؛ آئینهایی که هر روزه از صبحگاه و بازرسی نظافت دستها شروع میشد؛ به نیمکتهای سه نفرهی شکسته میرسید و سپس ترسیدن و لرزیدن بود که نکند آقا معلم آن روز به هر دلیلی حالش بد باشد و یا کلا حالش بد باشد.
در فضای استرس همیشگی، درس خواندن، حفظ کردن، مشق نوشتن، سوال جواب دادن، پای تخته رفتن، پشت دستی خوردن، کف پایی شدن، خودکار لای انگشت و سیلی و ترکه و شلنگ و کمربند؛ آقای اسماعیلی حرف دیگری داشت. آدم دیگری بود. خندهرو بود و چوب خشک را هم به خنده در میآورد. شوخطبعی وجه مشخصهاش بود. میشد بیملاحظه جلویش خندید؛ اهل سفر بود و اردو؛ اهل برپایی جشن بود و مراسم؛ بچهها میتوانستند دور میزش جمع شوند و سربهسرش بگذارند یا سربهسرشان بگذارد.
با آقای اسماعیلی من عضو جمعیت هلالاحمر، پیشتازان، شورای دانشآموزی، گروه سرود و خیلی از برنامههای دیگر مدرسه شدم. با آقای اسماعیلی سالی یکی دو اردو رفتم و روزنامه دیواری درآوردم.
دوران راهنمایی درس پرورشی برای ما ملموس نبود و جدی هم گرفته نمیشد؛ ابتدایی هم آقای اسماعیلی نمیدانم معاون بود یا ناظم، آن موقع دقیقا نمیدانستم ایشان در مدرسه چکاره هستند.
ولی اکنون که پانزده سال از راهنمایی میگذرد و درگیر فضای کارم، خوب درک میکنم که نقش ایشان در آن فضا چه بود؛ چیزی که عنوانش میشود توسعهی مهارتهای نرم. میگویم مهارتهای نرم و منظورم تواناییهایی مانند کار تیمی، ارتباط بین فردی، فن بیان، انعطافپذیری و ... است. حال طبق تحقیقات نقش این مهارتها در توسعهی فردی و توسعهی یک کسب و کار حتی بیشتر از مهارتهای سخت (تخصصی) است.
توسعهی مهارتهای نرم کاری بود که آقای اسماعیلی به نحو احسن انجامش میداد. یک تنه فضای خشک و عصبی مدرسه را میشکست و تحملپذیرش میکرد. ایشان در فضای آموزشیای که اصل بر حل مسئله و حفظ کردن بود؛ بُعد دیگری از مهارتها را با انواع و اقسام برنامهها آموزش میداد.
به هرحال امروز صبح خبردار شدم که ایشان از دنیا رفتهاند؛ برایشان رحمت الهی آرزو میکنم.
اگر دنیای دیگری باشد، آقای اسماعیلی نه بخاطر اجرای درست و دقیق نقش معلمیاش؛ بلکه تنها بخاطر همان شوخطبعی و تلاش برای نشاندن خنده بر لب ما، لایق بهشت برین است.