هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود/ وارهد از حد جهان بی حد و اندازه شود
«زن، زندگی، آزادی» همین سخن تازه بود. به عمیقترین، تازهترین و فراگیرترین شکل ممکن، خواستها، آرزوها و فردای ملت ایران از هر قوم و نژاد و آئین و مذهب و جنسیت، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب را در خود دارد.
اینگار این شعار تجسد کیخسرو باشد که قرار بوده روح تازهای در ما بدمد و ایرانیان را یکپارچه، زنده و متعالی کند برای طی مسیر و رسیدن به زیست و زندگی متعالیتر، برای فراتر بردن ملتی از حد خود، برای تعریف استانداردهای دیگری برای خود.
زن، زندگی، آزادی در کمال سادگی و معمولی بودن، اینگار اوجی دیگر داد به تاریخ خردورزی این ملت در این محدودهی جغرافیایی. اینچنین است که از خاش تا مهاباد، از اهواز تا گرگان و در دل هر آدمیزادی که در این پهنه زندگی میکند، صدایش میزنند و زن، زندگی، آزادی برای هر کدام چیزی دارد و هر کدام در زن، زندگی، آزادی چیزی، خواستهای و رویایی میبیند.
زن، زندگی، آزادی مثل لحظهای است که هنرمندی بارقهای در ذهنش خطور میکند و ثمرهی خواندهها و شنیدههایش و درکش از هستی به شکل یک اثر هنری خلق میشود و خود هنرمند را نیز از حد خودش فراتر میبرد. زن، زندگی، آزادی برای ایرانیان چنین کرد. دنیای دیگری را نوید داد، چیزی که با تمام معمولی بودنش نمیدیدیمش، یا توجهی به آن نمیکردیم. حال، ما ایرانیان ِ اکنون، همان خلقت جدیدیم. با نگاهی تازه، دنیا و میهن را طور دیگری میبینیم. زبان مشترکی داریم که میتوانیم به آن چنگ بزنیم و خودمان را در آن ببینیم. دیگر حرف از کارگر و معلم و دانشجو و طبقهی متوسط و مرکزنشین و حاشیهنشین و روستایی و شهری نیست؛ حرف از زیست دیگر و دنیای دیگر و رویای دیگری است که مثل آیهای بر همگی ما وحی شده باشد؛ شیرینیاش زیر زبان هر کداممان باشد؛ اینگار حرف هر کداممان باشد. حتی برای آنهایی است که این شیرینی هنوز به کامشان شیرین مزه نکرده است، برای آنها نیز است، آنها نیز دیر یا زود درکش خواهند کرد و شیرینیاش به کامشان خواهد نشست.
زن، زندگی، آزادی سراسر زندگی است. سراسر نور است. سراسر رویا است. این رویا جلوی چشم ماست.
میتوان چشم بست و رویا را دید. جهان دیگر، جهان تازهتر، جهان زیباتر را دید. میشود دید که این خون دل خوردنها حاصل داده است. میتوان سیستان و بلوچستان آباد و آزاد و شاد و رقصان را دید. میشود کردستان آزاده را تصور کرد با رنگ و موسیقی و رقص و شادی. میشود مزهی شراب شیراز را با انگور قزوین و کردستان مزه کرد. میشود تبریز دلاور را دید که آباد است، خندان است و میرقصد و آواز میخواند.
میشود فردوسی را دید که بر خراسان میتابد و رقص چوب میکند و محکم پا بر زمین میکوبد.
اصفهان و یزد و کرمان را میشود دید که گرد و غبار از رو زدودهاند و رنگی دیگر گرفتهاند و میزبان جهانند.
میشود خلیجفارس و مکران را دید که بر ساحلش شهرها آباد و شاد قد علم کردهاند و مرکز توسعه و آبادی ایرانند.
آری میشود ملت دیگری را دید با زندگی دیگر. ملتی خندانتر، زیباتر، سربلندتر و مهربانتر. این ملت امروز زاده شده است. این ملت سر بلند کرده است و فردا و فرداها ایرانی تازهتر میسازد.
زن، زندگی، آزادی بیتعارف است، رساست، بیریاست و محکم است. اگر از رفع تبعیض میگوید از همهی تبعیضها میگوید. اگر از آزادی میگوید همهی آزادی را میخواهد، بیلکنت هم میخواهد. تمام زندگی را میخواهد. تمامش را؛ بی کم و کاست.
دیگر این ملت تازه، با نگاه تازه، با خرد و دید و چشمانداز تازه، خودش را درگیر ترسها و استدلالها و سنتهای کهنه نمیکند. گوشش نمیشنود و نخواهد شنید ترهات و اباطیل را. که از آزادی این را میخواهند یا آن را. آری این را میخواهیم و آن را. و چیزهای دیگری که حتی تصورش را هم نخواهید کرد. ضد تبعیض هستیم تمام و کمال. کرد و بلوچ و عرب و و ترک و ترکمن تمام و کمال حضور خواهند داشت. مسیحی و زرتشتی و یهودی و درویش و یارسان و بهایی و سنی و شیخی و هر آئین و مذهب دیگر که حتی اسمش را نشنیدهایم حضور خواهند داشت. همهی افغانهایی که دوشادوش ما رنج میکشند و برای آبادی این مرز و بوم تلاش میکنند دقیقا برابر با ما خواهند بود.
آری ملتی دیگر متولد شده است و تمام حقش را از زندگی و آزادی فریاد میزند و میگیرد. باور کنید که میگیرد. به رقص خدانور و مهسا و نیکا که میگیرد.