از کیارستمی چند فیلم دیده بودم ولی بیشتر از همه طعم گیلاس توی ذهنم مانده، آن هم نه همهی فیلم، همان طعم گیلاسش. دیشب یک مصاحبه ازش دیدم که بدجوری به دلم نشست. گفت که دوست ندارد توی فیلمهایش مخاطب را گروگان بگیرد، احساساتش را درگیر کند ولی بعد رهایش کند. گفت دوست دارد جوری فیلم بسازد، که مخاطب وقتی فیلمهایش را میبیند رها باشد، حتی چرت بزند ولی بعد از دو ساعت، فیلم او را رها نکند، باهاش بماند.
دوست داشتم به کیارستمی میگفتم که موفق شده است که بعد از ده سال هنوز صدای آن پیرمرد ترک توی گوشم است. درست است که در هیچ بازهای از زندگیام به خودکشی فکر نکردهام، اما وقتی زندگی سخت گرفته، خسته بودم یا کم آوردم، به مرگ زیاد فکر کردهام و البته هر بار، بدون استثنا زندگی را انتخاب کردهام؛ برای خیلی چیزها، چیزهای بزرگ و کوچک، و بیشتر جزئیات، برای تمام لحظات فراری که احساس کردهام با جهان و با خودم توی صلحم، برای آن لحظات بسیار کوتاهی که در یک ارتباط عمیق، تنهایی خودم را به عنوان یک انسان فراموش کردهام و البته به خاطر طعم "گیلاس".
دلیل اینکه دوباره یاد کیارستمی افتادم، تماشای "مثل یک عاشق" بود. "مثل یک عاشق" دربارهی رابطهی در حال شکل گیری یک دختر جوانِ اسکورت و پیرمرد استاد دانشگاهیست که شبی شاید از سربیحوصلگی دختر را وارد زندگی تنها و خالیش میکند. به قول پسر جوانی که عاشق دختر است، چشم دختر هنوز به دنیا باز نشده، کم تجربه است گرچه به خیال خودش دارد یک زندگی پنهانی پر از چالش را مدیریت کند، اما او همانقدر در رفتار خجالتیش ناشیست که در اغواگری بیپروایش. و حالا این دخترِ کم تجربه قرار است با آن پاهای تراشیده وارد زندگی پیرمردی جااقتاده شود.
"مثل یک عاشق" شاید توی طول فیلم احساساتت را درگیر نکند، چون داستان فوق العاده سرراستی دارد، تو را نمیخنداند، اشکت را هم در نمیاورد، اما من فکر میکنم این رابطه ذهن من را مثل "طعم گیلاس" تا مدتها درگیر میکند، رابطهای شکل نگرفته که در آن آدمها هنوز به دام عشق نیفتادهاند اما آرام و کشدار دارند کنار هم تمرین میکنند که "مثل یک عاشق" رفتار کنند، مثل خیلی از ماها.
#کیارستمی#طعم_گیلاس#مثل_یک_عاشق#نقد_فیلم