امتیاز فیلم #ترانه_به_ترانه چیزی حدود پنج از ده هست، احتمالا نظر بینندگان هم همینطور است، بعضی ها نمیتوانند حتی تا اخر فیلم تاب بیاورند و نصفه نیمه آن را رها میکنند، همان هایی که به یک داستان پیوسته، دیالوگ های روشن، و اغاز و پایان درست درمان احتیاج دارند، یعنی تمام ان چیزهایی که برای یک داستان یا فیلم خوب دنبال ان هستیم.امابعضی دیگر درگیر لحن شاعرانه ی فیلم میشوند و هر انچه از ساختار درست یادگرفته اند، فراموش میکنند.
من توی دسته ی دوم قرار میگیرم. چون صدای راوی را به دیالوگ ترجیح میدهم. دیالوگ همان پوسته ی ظاهری روابط است، همان چیزی که توی زندگی هر روزه مان میبینیم، یعنی هیچ ولی صدای راوی، یعنی صدای توی ذهن ها، یعنی اشکی که در ظاهر شاید بشود یک لبخند، پوزخندی که در ظاهر بشود یک نگاه غمگین. صدای راوی یعنی حقیقت شخصیت ها، یعنی کارگردان از این ابایی ندارد، که وارد روح ادم ها بشود.
داستان فیلم کوتاه است، یک #مثلث_عشقی، فی با بازی بی نقص رونی مارا وارد رابطه ای رمانتیک با یک اهنگ ساز جوان میشود، بی.وی (با بازی رایان گاسلینگ دوست داشتنی)، کسی که عشق را میفهمد و عاشقی کردن را خوب بلد است، انقدر که حتی دختری مثل فی را که فقط دوست دارد همه چیز را تجربه کند، می اندازد توی یک سرسره که اولش دل دادن است; البته، نیمه ی راه بازی عوض میشود، فی نمیتواند پا به پای او عاشقی کند، چون پاکباز نیست، از شغلش متنفر است و از ان طرف شهرت و پول را دوست دارد و همه ی این ها کلیدش دست یک نفر است، تهیه کننده ی خوش پوش و ثروتمندی( کوک با بازی مایکل فسبندر) که گرچه عشق رو نمیفهمد، اما توی ویلای بزرگش، خوب میتواند فی را وارد بازی های عجیب و غریب اروتیک کند، و اخر این بازی ها چیزی نیست جز رابطه ای مثلثی، رابطه ای که فی را هر روز از خودش متنفر میکند، بی.وی. را تنهاتر و کوک را حقیرتر.
فیلم پر است از موسیقی، رقص، نگاه، اشک، لبخند و خاطره و بیشتر از همه خاطره، انگار که هیچ چیز در حال رخ نمیدهد، انگار که همه گیر کرده باشند توی چیزهایی که از سرشان گذشته و در زمان حال فقط به خاطره هاشان واکنش نشان دهند.
من فیلم را دوست داشتم ولی به احتمال پنجاه درصد شما دوستش ندارید.
پ.ن: من همه ی فیلمهای #رونی_مارا را میبینم حتی اگه به درد نخور باشند.
#song_to_song
#نقد_فیلم
#مثلث_عشقی
#ترانه_به_ترانه