کلر وفرانک، زوجی هماهنگ که گرچه تخت اتاق خوابشان همیشه سرد است، همواره بازو به بازوی هم در اماکن عمومی حاضر میشوند. از پروژههای همدیگر حمایت میکنند و در هر قدمشان تنها یک هدف را دنبال میکنند، اینکه از نردبان قدرت در کاخ سفید بالاتر روند.
آنها در مورد روابط خارج از ازدواجشان کاملاً با یکدیگر صادقند، گرچه هیچ گاه وارد جزئیات نمیشوند ولی از آنها خبر دارند. مهمترین پارامتری که به نظر میآید موجب ادامه ی رابطهی عجیب و غریب آنها شده است توازن قدرت است. جایی در فصل یک، وقتی فرانک کلر را مجبور میکند تا از سرمایهی هنگفتی برای خیریهاش به خاطر مقاصد سیاسی او بگذرد، کلر از پشت به او خنجر میرسد تا به او بفهماند، اهداف او در درجهی دوم نسبت به اهداف فرانک نیست و دوباره توزان قدرت را برقرار میکند.
گرچه در خیلی از اپیزودها به نظر میآید رابطهی این دو پوشالیست و تنها حس صمیمیت بین آنها زمانیست که کنار پنجره خانهشان سیگارهایشان را شریک میشوند، اما کلر راز ماندگاری این رابطه را جایی در فصل یک به بادیگارد قدیمیشان افشا میکند، آنجا که میگوید وقتی فرانک از خواستگاری کرد، قول خوشحالی و بچه و شمردن روزها تا بازنشستگی را به او نداد، بلکه به او قول داد که هیچ گاه حوصلهاش سرنرود. و این چیزیست که کلر را پایبند رابطهاش با فرانک نگه میدارد.
از نظر استر پرل ( که در یک یادداشت دیگرم هم نامش را بردم) روابط مدرن کم کم دارند تبدیل به رابطهای که ما بین فرانک و کلر مشاهده میکنیم، میشوند، نه فقط بین زوجهای سیاسی مثل زوج کلینتون یا اوباما بلکه بین زوجهای معمولی در طبقهی متوسط. دیگر وفاداری به معنای شفافیت و یا حتی نداشتن خارج از ازدواج نیست، بلکه هر زوجی مرزبندی خاص خودش را تعریف میکند و اگر فردی بیاطلاع طرف مقابل از این مرزبندی خارج شود، قانون وفاداری را نقض کرده است.
البته به نظر میآید نسخهای که پرل برای روابط مدرن میپیچد، نسخهای برای بالاتر بردن کیفیت رابطه نیست، بلکه نسخهای برای دوام بیشتر قراردادی به نام ازدواج است جوری که حداکثر منافع فردی تامین شود.