برای شروع کارم در ویرگول، میخوام از چندتا از نوشتههای قدیمیترم شروع کنم.این مطلب رو من ولنتاین امسال و بعد از تماشای فیلم سوم از مجموعه "پنجاه سایه از خاکستری" در کانال تلگرامم نوشته بودم.
" فیلم Fifty Shades Freed رو من صرفن به عنوان یه فعالیت فان برای روز ولنتاین انتخاب کرده بودم و چیزی به جز خندیدن و تماشای عکس العمل تماشاچی غربی مد نظرم نبود :) احتمالن معرف حضور همگی است، اما محض اطمینان همین اول کار میگم که این فیلم از نظر تعدد مناظرِ لاو ترکوندنِ دوتا شخصیت اصلی معروفه، و به هیچ عنوان چیزی نیست که بخواین با خونواده تماشاش کنین.
خلاصه که نوشابه و پاپ کورن خریدیم و خوشحال و خندان رفتیم سینما، اما من بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکردم از تماشای فیلم لذت بردم. واقعیتش اینه که این مجموعه فیلم، جلوه های بصری جذابی خلق میکنن و به جز قصه های عجیب و غریب عشقیشون، یه زندگی لاکچری و ایدهآل رو میذارن جلو چشممون که شاید آرزوی هرکدوم ازماها باشه (از این جنبه، بیشباهت به سریالهای صدا و سیمای ایران نیست). زن و مرد خوش تیپ و جذاب ،پول فراوون، ماشین آخرین مدل، خونههای گرونقیمت و سفر با جت شخصی به فرانسه و ایتالیا. اگرچه بهنظرم فیلم سوم از جهاتی بهتر از دوفیلم قبلی ساخته شده، اما در اینکه نهایتن کل این مجموعه یه رمانتیک مضحکه شکی نیست. ولی مثل هر فیلم دیگهای میتونه نکات قابل توجهی هم داشته باشه که به خاطر کوبونده شدن توسط منتقدهای حرفهای فیلم و بردن تمشکهای طلایی پی در پی، کمتر بهشون توجه میشه.
از سینما که برگشتم، دوتا فیلم قبلی رو هم نشستم دوباره دیدم تا بتونم نظر واقعیتری از روال داستانی شخصیتهاش داشته باشم. تو نت یه سرچ سطحی هم کردم و چندتا نقد رو سرسری خوندم به این امید که بفهمم چی بوده که نظرمو جلب کرده. مقاله ی استفنی زَکِرِک تو مجله تایم رو ولی با دقت بیشتری خوندم. اون قبول داشت فیلم کاملن مسخرهست اما معتقد بود که هر فیلم رو باید در ژانر مخصوص خودش بررسی کرد، و بنظرش علت اینکه هیچکس حتا حاضر نیست به خودش زحمت بده و به این فکر کنه که چرا اینقدر ملت این فیلم رو دوسش دارن، اینه که رو فیلم برچسب "زنانه" گذاشتن و درنتیجه برای قشر روشنفکر بی اهمیت و بی ارزش شده.
چیزهای مختلفی که خونده بودم همینطور تو سرم معلق بود، اما هنوز نمیتونستم دربارهش بنویسم. تا امروز که رو بالکن وایساده بودم، ساندترکهای فیلم رو گوش میدادم و باد خنک بارونی میخورد تو صورتم( اینم بهتون بگم که این مجموعه فیلم ترانههای خیلی زیبایی داره، بهخصوص فیلم دوم ). وقتی تو ارتفاع وایسادی و جریان باد سرد نفستو بند میاره، فقط حس رهایی و بی قیدی عمیق داری و دقیقن تو همین لحظه بود که به ذهنم رسید: جسارت! Boldness ! این چیزیه که این مجموعه فیلم تو وجود آدم بیدار میکنه!
بهنظرم اشاره به این نکته ضروریه که گرچه شخصیت سادیستیک کریستشن گری اعمال توی چشمتری انجام میده(چشمک)، اما فیلم کاملن درباره آنستیژیاست :درباره تغییراتی که به مرور توی شخصیتش اتفاق میفته و چطور از یه آدم خجالتی و نامرئی، تبدیل به یه عاشق نترس میشه. چیزی که برای من جالبه میزان شجاع بودنش (وشاید هم حماقتش) در دوست داشتن یه آدم عحیب غریب و فریکه (freak). یه جایی از فیلم اول، وقتی کریستشن ازش میپرسه چرا تا حالا باکسی ارتباط نداشته، آنستیژیا در جواب میگه که منتظر آدم مناسب بوده. و این خیلی طعنه آمیزه که این آدم مناسب تو زندگیش، باید آقای گری باشه با عشق دیوانه وارِ BDSMایش.
(Anastasia: I was being romantic and then you just go and distract me with your kinky f…ery)
این که یه آدم چشم و گوش بسته یهو با دنیای لجام گسیختهی پارتنرش روبرو بشه و به جای ترسیدن و عقب کشیدن آروم آروم خودشو وارد اون دنیا بکنه جسارت میخواد. آنستیژیا در عین اینکه بخشی از خواستههای کریستشن رو میپذیره اما نهایتن خط قرمزهای خودشو رعایت میکنه و کمکم این کریستشنه که مطیع اونه و مجبور میشه برای حفظش، انعطاف به خرج بده. آنستیژیا هم درک میکنه و قدر میدونه، اما سعی میکنه هوشمندانه عمل کنه و تو موقعیتهای بحرانی که براش پیش میاد، قبل از تصمیمگیری خوب فکر میکنه. فیلم تلاش زیادی داره که نشون بده آنستیژیا گرچه به واسطه پارتنر بیلیونرش توی لاکچریسم و ثروت دست و پا میزنه، اما شغل و موقعیتشو به واسطه استعداد و تلاش خودش بدست آورده که البته چون تمرکز فیلم بیشتر روی صحنههای عشقولانهس حتا ذرهای از استعداد سرشارش رو باما درمیون نمیذاره. نتیجه اینکه میبینیم آناستیژیا بعد از یه تعطیلات طولانی توی اروپا، برمیگرده سرکار و درجا بخاطر خیلی خوب بودن تو حرفه ش ترفیع میگیره.
تو گشت و گذاری که روی نت داشتم برای سردرآوردن از نظر بقیه، چیزی که به نظرم اومد این بود که منتقدهای مجلههایی که تخصص اصلیشون نقد فیلم نیست (مثل تایم و نیویورکر) با لطافت بیشتری با فیلم برخورد کردن تا کاربرهای معمولی، و بیشتر تلاش کردن جنبههای مختلف فیلم رو بیان کنن. جدا از افرادی که منتقد حرفهای فیلم به حساب میان، من این همه تاخت و تاز مسعود فراستی وارِ منتقدهای آزاد رو تلاشی میدونم برای رقابت توی تقلید از منتقدهای خفنتر، و نشون دادن این که کی بیشتر فیلم میفهمه. نظر شخصی من اینه که با توجه به سبک فیلم، باید انتظارات محدودی ازش داشت. مثلن من از یه فیلم سوپرهیرویی انتظار ندارم که بیاد بحرانهای عمیق جامعه رو بشکافه یا در مورد مشکل پناهندهها صحبت کنه (هرچند که فیلم Black Panther تا حدی این کارو کرده)، یا از فیلمی که دغدغه اصلیش نشون دادن مسائل جنسی و nudity ـه، انتظار بیان مفاهیم عمیق زندگی و رابطه علت و معلولی بین همه حوادثش رو ندارم.
حالا به جای عشق ورزیِ kinky یِ آقای گری خیلی مسایل دیگهی زندگی رو میشه گذاشت. و بهش فکر کرد که بهعنوان یه دختر شرقی محتاط، چقدر نیازه تو مواجهه با مشکلات زندگی و یا موقعیتهای پر شک و تردیدی که صرفن مخصوص ما زنهای جهان سومیه، جسارت مشابه آنستیژیا رو داشته باشیم و نذاریم پیش داوریهای بقیه دست و پامون رو ببندن.
نهایتن با این جمله حرفمو تموم میکنم که فیلم سوم این مجموعه، در عین اینکه ادامه دهنده رویه فیلم های قبلیه اما از جهاتی خوشساختتره. اگرچه واقعبینانه نیست که نسخههای عشقولانهی فیلم رو برای زندگی شخصیمون بکار ببریم اما در هرصورت یه چیزایی برا الهام گرفتن وجود داره."
مونتریال- زمستان 97