نام شعر: آفتاب
شاعر: استاد مرتضی کیوان هاشمی (کیوان)
شاعرِ شعرهای نابم من
يک بغل شور و التهابم من
از برون، همچو بركه ای آرام
از درون، چون خُمِ شرابم من
سنگ بر من مزن! كه می شكنم
چنگ بر من مزن! رُبابم من
دور از دسترس، شبيهِ خيال
مثلِ رويای يک سرابم من
پاک، راحت كنم خيالت را
يک خراباتیِ خرابم من
در ميان سكوتِ جانفرسای
پرسشی، گرچه بی جوابم من
در سياهیِ يک شبِ تاريک
به قشنگیِ آفتابم من
مثل يک ملتِ نجيب و صبور
سنگِ زيرينِ آسيابم من
با كه قسمت كنم غمِ خود را؟
در عزای وطن، كبابم من
گر چه آخر نرفت داخلِ سنگ
باز، آن ميخِ بی كتابم من
مثل «كيوان» ولی بدونِ مدار
گذرِ عمر را، شهابم من