نام شعر: قفس
نام شاعر: استاد مرتضی کیوان هاشمی (کیوان)
وقتی رها شدم ز قفسِ، پَر نداشتم
شوقی برای رفتنِ از دَر، نداشتم
دل داشتم، چه سود! كه دلبر نداشتم
سر داشتم، چه سود! كه همسر نداشتم
وقتی زمانه، جام مرا پُر زِ باده كرد
ميلی به باده و می و ساغر نداشتم
اميد و عشق و شور و پر و بال داشتم
تا چشمِ خود به هم زده، ديگر نداشتم
وقتی زمانه درب قفس را گشوده بود
ميلِ گريز در دل و در سر نداشتم
از درس های خوب و بدِ روزگارِ خويش
جز «عشق» و «رنج» واژه ای از بَر نداشتم
تا عمرِ خود، به پای محبت نريختم
دست از سرِ زمين و زمان بر نداشتم
مجنون ربود گوی جنون را، و گر نه من
چيزی در اين مقايسه كمتر نداشتم
گل ها بسی به روی زمين ريخت، دست باد
من نيز چون تو، هيچ گلی برنداشتم
در كهكشانِ بخت، دريغ از ستاره ای!
«كيوان» خويش بودم و اختر نداشتم