ویرگول
ورودثبت نام
مسعود احمدیان
مسعود احمدیان
خواندن ۱۴ دقیقه·۲ سال پیش

سکس دل با شب عزیز


● خدایا اینجایی؟

بله

● مرا می بینی؟

بله

● چی جوری؟

با خودت

● یعنی من الآن تو هستم؟

من که می گویی منِ ذهن توست. نه

● پس تو کی هستی؟

من خود بزرگ تر تو هستم. خودی که منِ تو کوچک تر از آن است.

● من کوچک تر من؟ خود بزرگ تر من؟

آره منِ ذهن تو کوچک تر از خود بزرگ تر توست.

خود بزرگ تر تو هیچ ترسی ندارد، هیچ غمی ندارد، هیچ نگران از آینده نیست، هیچ ابهامی ندارد، وصل است به همه چیز و همه کس، هیچ ضعفی ندارد، هیچ ناتوانی ندارد، هیچ کمبودی ندارد، هیچ محدودیتی ندارد، در ضمن هیچ شکلی هم ندارد که بتوانی تصویر و تصوری از آن داشته باشی.

● ای خدای من یعنی تو خود بزرگ تر من هستی؟

خود بزرگ تر تو ادامه من است. آن را با نجواهای ذهن اشتباه نگیر. ذهن تو تجربه های گذشته تو تا ثانیه قبل را ذخیره می کند. حرف های دیگران را ذخیره می کند. رفتارهای دیگران را ذخیره می کند. تصورات تو در مورد خودت را ذخیره می کند. پندارهایت در مورد جسم و بدنت را ذخیره می کند. فکر، جریان پیدا می کند. تصویری از آینده می سازد. تصویری از احتمالات می سازد. ذهن تو فقط هنگامی که به خود بزرگ تر تو اتصال پیدا کنه می تونه با من بودن رو حس کنه. ریسک کنه و به آینده اطمینان پیدا کنه و بتونه روی کاری یا روابطی یا ایده ای تمرکز کنه و به زندگی اعتماد کنه و راحتی رو در جسمت برقرار کنه.

● چی جوری وصل شم به تو؟

نترس.

● چی جوری نترسم؟

به ترسی که داری فکر نکن.

● ولی دست خودم نیست؟

ولی می تونی تصور کنی به من رسیده ای و آرام گرفته ای و همه چی درست شده و پر از شوق وصال و اشتیاق بشی و طعم عشق زندگی رو بچشی.

● ولی توی دلهره و ترس و تردید و ابهام چه طوری؟

همین که احتمال مثبت رو در ذهنت مرور کنی و درِ قلبت رو بگشایی کم کم نرم نرمک کورمال کورمال حس های بهتری می یاد.

● اگه نتونم چی؟

من تنهات نمی گذارم. در اون صورت شاید آنقدر اتفاقات ناخوشایند برایت بیفته تا خودت یا دست به خودکشی بزنی یا آه از نهادت بلند بشه و کارهایی بکنی که نکردی و سختی پشت سختی.

● آه خدای من، خدای من، خدای من. تو رو به خداییت تو رو به کرم و جود و بخشش ات با من و بنده هات این کار رو نکن.

نترس. نترس. نترس.

● چه طور ممکنه. خودت گفتی اگه نتونم سختی پشت سختی. اتفاقات ناخوشایند می یاد.

بله من گفتم. چون من به هیچ کس رحم نمی کنم. حشمت و جلال و کبریایی من فوق طاقت توست.

● آه آه آه. نزدیک است از غم و رنج جدایی و ترس آینده بمیرم.

● ای خدای کریم، ای خدای شفیع، ای خدای مهربان، سخاوت تو مگر بیشتر از تنبلی های من و کم کاری های من نیست؟ رحمت تو مگر بیشتر از سوءظن من نیست؟ اگر با تمام همت بخواهم تغییر کنم ولی موفق نشوم تو با من چنین می کنی؟

نترس. نترس. نترس.

آری. من به تصورات تو تبدیل می شوم.

● خوب. من چگونه از تصورِ نشدن، از تصور ناراحتی و زندگی سخت و جانکاه و کمبودها و ناتوانی ام رها شوم؟

تا می توانی فکر نکن. حرکت کن. رابطه برقرار کن.

● حرکت می کنم، رابطه برقرار می کنم ولی وضعیت ناخوشایند هنوز هست. چه باید کرد؟

خودت رو باور کن. تمرین کن که خیلی بزرگتر از وضعیت الآنت هستی. احساس خوب تولید کن.

● همه این ها رو می کنم ولی دوباره حس های خوب می روند و حس ترس از آینده و حس نداشتن و حس حقارت و بَلَد نبودن و حس از دست دادن می یاد سراغم.

برو درخواست کمک کن. بنده های من دست های من در روی زمین هستند.

● تا حالا چند بار درخواست کمک کردم ولی کمک آنها اونی نبود که من می خواستم.

● چه طوری می تونم فقط از تو بخواهم و تو کارم رو راه بیندازی و ترس هایم را و ناتوانی هایم را برطرف کنی؟

واقعاً می خواهی از همه دست بشویی و فقط روی من حساب کنی؟

● آره. آره ای خدای با جلال و حشمت. می بینی خدا. تا چند ثانیه پیش تو رو با بخشش و مهربانی و کرم می شناختم ولی این حشمت چه بود؟

حشمت من چوب من است. نشنیده ای می گویند چوب خدا صدا ندارد.

● وای بر من. وای بر من. من و امثال من از بنده هایت چگونه می توانند از حال بد خود رها شوند. از وضعیت ناخوشایند و جانکاه خود نجات پیدا کنند. تو می گویی چوب من صدا ندارد. خوب بنده های خوب تو که مشکلی ندارند با تو. آنها قوانین تو را رعایت می کنند، احساس خوب تولید می کنند، حرکت می کنند، افکار مثبت تولید می کنند، تصورات مثبت ایجاد می کنند، رابطه برقرار می کنند و امیدوارانه کم کم نرم نرمک وضعیت شان بهتر می شود و زندگی را با اعتماد و اطمینان به آینده به جریان می اندازند. حال بد امثال من چه؟ ای خدای آسمان ها و زمین، ای خدای دل ها، ای خدای جریان ها، ای خدای زندگی. آیا کسی را که در زندان تصورات و افکار و باورها و احساسات اش گیر افتاده رها می کنی؟ وای بر من و امثال من.

● تو را به خدایی ات، یک جور دیگه خدایی کن. خواهش می کنم. تمنا می کنم.

ای بنده من، چگونه خدایی کنم؟

● نمی دونم. فقط دلم می خواد به اونهایی که قوانین تو رو رعایت نمی کنند و در اسارت ضعف ها و احساسات منفی و تصورات منفی و محدود از خودشان هستند و دائم درگیر افکار محدود و ناامیدکننده هستند و بین آنها و جریان زندگی دیواری ایجاد شده که نمی توانند طعم زندگی را بچشند، طعم خوشبختی را بچشند، رحم کنی.

● آن ها دوست دارند خوب بشوند، اون ها دوست دارند کار کنند، کارهای خوشایند، کارهای دوست داشتنی، کارهای لذت بخش، دوست دارند رابطه برقرار کنند با بنده هایت، رابطه های پایدار موفق از موضع عزت، از موضع سربلندی. دوست دارند افکار مثبت داشته باشند، دوست دارند احساسات مثبت تولید کنند، دوست دارند از دست ذهن خود نجات پیدا کنند و رغبتی پیدا کنند برای یادگیری، برای تجربه کردن.

ای بنده من، ای بنده بی قرار من، ای بنده بی تاب من، می خواهی به کسانی که راحت نیستند، خوشبخت نیستند، حرکت های بی ثمر می کنند، اسیر خود هستند، ترس از آینده دارند، حسرت دیگران را می خورند که راحت با دیگران رابطه برقرار می کنند و مشکلاتشان را حل می کنند و خودشان را می بینند که ده سال، پانزده سال پشت دیوار ذهن خود گیر افتاده اند، ضعیف شده اند، ناتوان شده اند، خواب ندارند، رودربایستی می کنند، عزت نفس و متکی به نفس بودنشان به شدت اُفت کرده است، اعتماد به نفس شان پایین آمده است، عضلات شان تحلیل رفته است، جسمشان ضعیف شده است، ذهن شان خسته از مرور نشدن ها و نرسیدن ها، یادگیری را پس می زند، عشق در زندگی آنها گم شده ای است ناپیدا، گاهی از امید به من پر می شوند و احساس خوب تولید می کنند و قلبشان گشوده می گردد و نور زندگی را به عیان می بینند و با دیگران به راحتی رابطه برقرار می کنند و گاهی از من خالی می شوند و تاریکی در تاریکی آنها را فرا می گیرد، قلبشان به تنگ می آید و آرزوی مرگ می کنند، خودشان را جلوی دیگران آرام نشان می دهند ولی در درون بی تاب و گریانند، قربانی شده اند قربانی احساس خود، در روابط با اطرافیان خود دلواپس و ملاحظه کننده، مرده ای شده اند متحرک، تلاش می کنند، تلاش می کنند و باز هم تلاش می کنند تا گره از کارشان باز شود، جسم شان درست شود، روابطشان گشایش یابد، روح شان پرواز کند، عشق زندگی پیدا کنند، اما و هزار اما تلاششان بی ثمر می ماند چون تقلا می کنند، هزار ترمز دارند و دیوار ذهن و دیوار تصورات آنها حرکاتشان را محدود و محدودتر می کند. من می توانم به تو و آنها رحم کنم و آن ها را از دست خودشان نجات بدهم.

● بگو، بگو که مشتاقم.

از خودت عبور کن.

● آه. سخت است. آیا خودکشی راحت تر نبود؟ کسی که قوانین تو را رعایت نکرده چگونه می تواند از خودش عبور کند. خودش کیست؟ من چی اَم؟ ملاحظاتم را عبور کنم؟ رودربایستی هایم را عبور کنم؟ امنیتم را عبور کنم؟ از ترس هایم چطور عبور کنم؟ از مسخره شدن توسط دیگران عبور کنم؟ از تردید هایم عبور کنم؟ از ضعف هایم عبور کنم؟ از نداشته هایم عبور کنم؟ از کمبودهایم عبور کنم؟ از خواسته هایم عبور کنم؟ از عادت هایم عبور کنم؟ از نا امیدی عبور کنم؟ بارها تلاش ها کردم و نشد. وقتی نمی دانم چه کار کنم باید از خود عبور کنم؟ این خودی که در من شکل گرفته حاصل سال های سال است. آن بنده های تو که قوانین زندگی را رعایت می کنند و دل شان روشن است راحت از خود عبور می کنند، حداقل زجر نمی کشند.

خود را نبین ای بنده.

● یعنی همه بدبختی هایم برای این است که خود را می بینم.

آری.

● خوب، مگر می شود خودم را نبینم. مشکلاتم را نبینم. ضعف هایم را نبینم. ترس هایم که امانم را بریده، خودم را جلوی چشمم می آورد.

می خواهی خودت را از چه چیزی حفظ کنی؟ همان را رها کن. می خواهی آبرو را حفظ کنی؟ آبرویت را رها کن. می خواهی دیگران رفتار مناسبِ تو داشته باشند؟ رفتار مناسب دیگران را رها کن. می خواهی حرف مردم پشتت نباشد؟ حرف مردم را رها کن. می خواهی مردم از اسرار زندگیت باخبر نشوند؟ خبردار شدن مردم را رها کن. می خواهی ضعیف جلوه نکنی؟ وانمود کردن را رها کن. می خواهی راه زندگی را پیدا کنی؟ احساس کن همین الآن راه زندگیت را پیدا کرده ای. می خواهی سختی نکشی؟ سختی کشیدن را رها کن و اهمیت نده.

می خواهی از مردم بی نیاز شوی؟ تمرین کن درخواست کنی از مردم. کمک گرفتن را تمرین کن. می خواهی با آدم هایی روبرو نشوی؟ روبرو نشدن با آدم ها را رها کن. می خواهی شغل دلخواه داشته باشی؟ احساس نکن شغل نادلخواه وجود دارد. وقتی می گویی شغل نادلخواه وجود دارد داری احساسش می کنی. من خدای تو هستم. من رب تو هستم. تو من را به احساس خودت تبدیل می کنی. خواهش می کنم خودت را نبین. تمرین کن.

● ولی وقتی خودم را نبینم غیر خودم رو می بینم. احساس گم شدن در این دنیای بی کران پیدا می کنم. احساس حقارت می کنم و احساس می کنم زیرپام خالی شده.

نه بنده من. منظورم از خود بی خود شدن است. بی خودی پیشه کن. تمرین کن از خودت، بی خود بشی. در لحظه هایی از زندگی این تجربه را داشته ای. در آن لحظه ها واکنشی داشته ای که خودت تعجب کردی این تو بودی انجام دادی و بعد دوباره روال سابق را ادامه دادی. مثلاً لحظه هایی که توجه ات کاملاً معطوف به دیگری بوده است از خودت فارغ شده ای. البته بی خودی، محو دیگران شدن نیست. تو لایق این هستی که از دیگران توقع داشته باشی به تو و خواسته هایت احترام بگذارند و توجه کنند. بی خود شدن ندیدن خودت است. کدام خود؟ خودی که بین تو و دیگر انسان ها فاصله انداخته. با بی تفاوتی. با بی احساسی. با بزرگ کردن دیگر انسان ها یا حقیر شمردن خودت یا دیگری. آن قدر باید بین خودت و دیگران فاصله ها را برداری تا همین الآن احساس کنی می خواهی گره از کار یک نفر بگشایی. حال یک نفر را خوب کنی. آن قدر باید این احساس رو ایجاد کنی تا گرم بشی، گرم تر و گرم تر. درِ قلبت رو بگشا و تمرین کن از خودت فارغ شوی و به دیگر انسان ها فکر کنی و حس شان کنی. حس خوب خوب خوب. در ذهنت به گره گشودن از کار و بار و زندگی آنها بیندیش، تمرین ذهنی کن. تصویر ذهنی بساز که داری به تک تک انسان ها کمک می کنی. از کوچک تا بزرگ. از بدترین انسان تا بهترین انسان. هیچ برچسب بد و خوب نمی زنی به هیچ کس. از بزرگی و ثروت کسی نمی ترسی؛ بلکه شفقت می آوری به این انسان ها. از حقارت و کوچکی و فقر کسی هم آزرده نمی شوی؛ بلکه شفقت می آوری به آنها. تمرین کن، تمرین کن. از دنیا نترس. از بی کرانگی و نامحدود بودن دنیا و گم شدن خودت و بی پناهی خودت نترس. از بدبختی خودت نترس. از بیچاره شدن نترس. از ناتوانی خودت نترس. از ضعف خودت نترس. از گریان بودن و حال زار خودت نترس. ای بنده من، ای میوه من، ای حاصل من، ای که آغوش مرا دائماً از یاد می بری و حس نمی کنی، ای که از بی رحمی من می ترسی، عاشق خشم من شو. عاشق بی اعتنایی من شو، عاشق بی رحمی من شو، به دیگر انسان ها بیندیش، نگو حال آنان خوبه، نگو آنها پول دارن، نگو آنها سالم هستند، نگو آنها روابطشان با دیگران برایشان نعمت ها آورده، نگو من باید به بدبختی خودم بیندیشم، نگو. فقط تا می تونی از خودت فارغ شو و شفقت بیاور به این همه انسان، حتی انسان هایی که فکر می کنی نیازی به شفقت ندارند. تمرین کن. ذهنی و قلبی. از بدترین انسان تا بهترین انسان رو مد نظر قرار بده. حتی همون دم و بازدمی که تنفس تو را شکل داده سهمی برای دیگر انسان ها قرار بده. اصلاً کاغذ و قلم بردار و تک تک انسان هایی که امروز دیده ای را مورد شفقت قرار بده. حس کن. حس کن. حس کن. تصور کن داری کمکشان می کنی. تو حقیر نیستی. دیگران رو بزرگ تر از خودت نبین. از ثروتشان نترس. از حقارتشان نترس. از صدمه خوردن و لطمه دیدن نترس. عاشق جور یار شو. تا می تونی برای دیگران بخواه. این جوری می توانی فاصله های بین خودت و دیگر انسان ها رو برداری. از اینکه عزت نفس ات از بین می رود نترس. برعکس. این راهکار شجاعت می آورد. دلهره هایت را کمتر می کند. تو را بی باک تر می کند. تو را بزرگ تر از وضعیت خودت قرار می دهد.

● ای خدای کهکشانها، ای خدای دلها مرا معاف کن. طاقت ندارم. از زیر بار بدبختی ام اینگونه بیرون آیم؟ هر پیشنهادی می دهی احساس می کنم بارم بیشتر می شود؟ احساس می کنم از بین همه آدم های دنیا فقط من تو این حال نزار گیر افتاده ام که هیچ کس درکش نمی کند. انسانی هستم درخودمانده. منزوی. احساس بلد نبودن. احساس کمبود. احساس نداشتن. احساس بیکاری. احساس بی پولی. احساس قربانی شدن. احساس تنگنا. احساس خوب نبودن، احساس مرده ای متحرک بودن، احساس فاصله با آدم ها و آرزوهایم، احساس تنهایی. بارالاها تو بی نهایتی، دیگر چه راهی داری؟

لیست شکرگزاری اِی بنده من. طوفانی از شکرگزاریِ نعمت های من راه بینداز. از صبح تا شب وقت بگذار. حس کن. حس کن و شکر بگذار. از کوچکترین ذره ای که در زندگیت هست شروع کن. شکر کن و حس کن.

● بارالاها حس هایم می آیند، اما تاب ماندن ندارند. چند صباحی گرم گرم بعد آن سرد و یخ. این دل ماتم زده دَمی نالان و گریان می شود دَمی بی حس و بی جان می شود. نصف راه از ته دل شکرگویانم، نصف دیگر فقط زبانم شکر تو گوید.

● راه دیگر هست؟

برو پیش روان شناسان مثبت گرا. من به آنها نشان داده ام با مثبت اندیشی و کنترل ذهن، روان انسان جور دیگری می شود. اگر خوش گمان شوی من همان می شوم و تو را به گمانت می رسانم و اگر بدگمان شوی باز هم تو را به گمانت می رسانم.

● خدایا اگر نتوانستم ذهنم را کنترل کنم چه؟

آن وقت باز هم دنیای فیزیکی و شرایط ات را واقعیت زندگی می بینی. باز هم من ذهنی ات را می بینی.

● خدایا اگر جرأت خودکشی داشتم، این کار را انجام می دادم.

خوب، ای بنده من، ای بنده گرفتار من چرا خودت را نمی کشی؟

● گفتم که. جرأت ندارم. می ترسم بیام اون ور وضعم بدتر بشه. می گن نور رو از همین جا می بریم اون دنیا. این جا نتونم از نعمت ها استفاده کنم کور خواهم بود و آن دنیا هم کور خواهم بود. هر چی که اینجا تجربه می کنم اون جا واضح تر می شه. می گن بریم اون دنیا تازه می فهمیم چه کارها می تونستیم بکنیم که نکردیم. حسرت می خوریم از کرده ها و نکرده ها، از فرصت زندگی که داده شد بهمون ولی غم زده شدیم و ترس امانمان را برید و تردیدها جایی برای ایمان نگذاشت و شادی پرید و یأس جان گرفت و اندوه دمار خوشی را درآورد.

خودت را بکش.

● چی می خای بگی خداوندا!

ای بنده من، تو پُر از خودتی.

● می خواهی بگویی باید از تو پُر بشم و از خودم خالی بشم؟ گیر من همین جاست. الله اکبر می گویم. ولی عظمت تو در درون من جاری نمی شه.

بنده گرفتار من، جان تو تلخ شده است.

● آری. این راه هایی که گفتی همه درست؛ ولی کار من خیلی بیخه.

می دونی ای بنده من تو خودت را در جهنم گرفتار کرده ای. تا زمانی که زنده هستی فرصت داری از این چرخه بیرون بیایی. من کار دیگه نمی تونم برات بکنم. تو قدرت را به افراد و شرایط بیرون داده ای. عزت نفس ات صفر شده است. اعتماد به نفس ات صفر شده است. نمی تونی شادی بکنی. نمی تونی نور بخوری. اصل مشکل ات لاینحل مونده. درمانده ای و پای حرکت نداری و نجواهای ذهن ات کنترل تو را در دست گرفته و روح تو عقب کشیده و پژمرده شده. دیگر از رفتار آدم ها با خودت در اَمان نیستی و آسیب پذیر شده ای، خودت را در مقایسه با آنان کم می بینی. راهی پیش رو نمی بینی. تاریکی در تاریکی. سعی باطل، رنج ضایع. با این حال، مجبورانه گذران عمر می کنی و استعدادهایت مدفون شده از کف می روند. کم کم زیر بار حرف دیگران می روی، چون خودت را باور نداری. ذهن ات سال های سال رنج نرسیدن و نشدن کشیده و نمایشگاه تصاویر منفی. مهارتی در خود نمی یابی که راه نجات پیدا کنی.

● این حال خراب مرا چه چاره است؟

چندان دعا کن در نهان چندان بِنال اَندر شبان

کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا

خودکشیخداترس آیندهذهن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید