منظور نقاب هایی است که ما هر روز در جامعه به صورت می زنیم.
نقابهایی که به تبع قرار گرفتن در موقعیت های گوناگون استفاده می کنیم.
مثلاً نقاب فرزند، معلم، دانشجو، کارمند، رئیس و …
همه ما یک کودک درون داریم که دوست دارد راحت باشد. شیطنت کند و لذت ببرد.
مثلاً من دوست دارم یک پیراهن گلدار بپوشم. این مطابق با کودک درون من است.
ولی وجه بالغ من می گوید که این کار را نکن. چرا؟
چون ممکن است دیگران تو را مسخره کنند.
ما اگر نقابها را برداریم، می شویم دقیقاً کودک درون خودمان.
باید نقاب ها را برداریم تا ماهیت اصلی خود را مشخص کنیم.
ولی چرا اصلاً ما در موقعیت های مختلف از نقاب ها استفاده می کنیم؟
زیرا می ترسیم. ترس از چه چیزی؟
ترس از حرف دیگران.
ترس از برچسب هایی که به ما می زنند.
در واقع آسیب پذیری ما مانع می شود که کودک درون خود را نمایان کنیم.
چون با وجود آنها یک ترس و نگرانی همیشگی با ما همراه است.
به علاوه نمی توانیم خود واقعی مان باشیم.
هم چنین کودک درون خود را سرکوب می کنیم.
و نتیجه ی همه این ها می شود یک آدم افسرده که حوصله هیچ کاری را ندارد!