نمیدونستم باید از کجا شروع کنم برای همین بهتر دیدم برم به اول خط. اونجایی که چی شد من شدم گردشگر و یهو از وسط یه رشتهای سردر آوردم که هیچی ازش نمیدونستم.
ماجرا برمیگرده به سال کنکورم. رشتهی که من کنکور باید میدادم، ریاضی و فیزیک بود. نه انقدر خونده بودم که از خودم توقع دانشگاه تهران داشته باشم و نه انقدر کم خونده بودم که احساس کنم جایی قبول نخواهم شد. اما زندگی غیرقابل پیشبینیتر از آن چیزی هست که خودت بخوای.
حدودا یک ماه پیش از کنکور عمهم بدون هیچ بیماری قبلی سکته کرد و فوت شد. موضوع خیلی غمانگیز بود و این اولینبار بود که من در دوران به اصطلاح جوانی با مرگ یک عزیز روبه رو میشدم. تا یک روز قبل از کنکور درس و کتاب رو گذاشتم کنار.
روز کنکور هم رفتم و امتحان را دادم. جواب هم اومدم انقدر افتضاح بود که بیخیال شدم اما گفتم حالا یه تستی بزنم و انتخاب رشتهم رو بکنم. اون زمان انتخاب رشته دستی بود یعنی کدهای رشتههای که میخواستی را از دفترچه انتخاب رشته انتخاب میکرد و دونه به دونه به ترتیب اولویتی که خودت میخواستی توی فرم انتخاب رشته وارد میکردی. احتمال خطا هم خیلی بالا بود.
من درست روز اخر انتخاب رشته، برگه به دست رفتم که برگه انتخاب رشتهم رو تحویل بدم. توی راه یکی از دوستام برگشت گفت، یه رشته جدیدی هم اومده، من خیلی خوشم اومد زدم. پرسیدم چی؟ که اینجا برای اولین بار با رشتهای به نام جهانگردی آشنا شدم.
آنقدر موضوع و رشته برام عجیب بود که تصور این بود که قراره بعد از تحصیل برم توی مدیر هتل بشم. خلاصه با کمک همون دوست کد رشته مدیریت جهانگردی رو پیدا کردم و کد شماره ۷۰ را پاک و کد این رشته را وارد کردم. بله به همین سادگی و عجیبی دانشجوی رشته مدیریت جهانگردی شدم.
رشته مدیریت جهانگردی و مدیریت هتلداری برای اولین بار در آن سالها وارد دفترچه شده بود. هنوز دانشگاهها دقیق نمیدانستند، منابع درسها چه کتابها و مقالاتی میتواند باشد. اکثر دانشگاهها به کتابهای دیگر رشتهها مراجعه میکردند.
ترمهای اول آنقدر درسها برام عجیب و دور از تصورم بودند که دائما مشروط میشدم. من رشتهام و علاقهام به ریاضی بوده و هست حالا بین انبوهای از کتابهای افتاده بودم که باید میخوندم، میفهمیدم و تحلیل میکردم. کاری که هیچوقت تا اون زمان نکردم.
من ابدا اهل حفظ کردن نبودم. مغز من سالها با اعداد و جداول ارتباط داشت. درکی از کلمات و ارتباط آنها به هم نداشت. و گویا در این رشته تنها چیزی که در آن اهمیتی نداشت، اعداد و ارقام بود.
بعد از سه ترم مشروطی پشت سرم هم، دانشگاه باید من را اخراج میکرد اما یکی از اساتیدم انگار امیدی به من داشت، بهم گفت چرا راه نمیای با درس؟ اگه دوست نداری یه تعداد واحد را بگذرون و بعد فوقدیپلم رو که گرفتی برو یه کنکور دیگه بده و رشتهای که دوست داری رو شروع کن. گفت به هر حال تو الان اینجا داری وقتت رو میذاری حداقل یه کم تلاش کن یه مدرکی هم بگیر بعد برو اونی که دوست داری رو بخونم.
این شد که نشستم تمام واحدهای که باید میگذروندم را چک کردم و دیدم چقدر این رشته زبان داره و من عاشق خوندن و یاد گرفتن زبان بودم. چی بهتر از این؟ توی یک ترم حدودا ۱۴ واحد زبان داشتم شاید به اندازه یه دانشجوی زبان. انقدر اون ترم بهم خوشگذشت که آروم و آروم با درس و رشته آشتی کردم.
با توجه به اینکه اون سالها انقدر کتاب فارسی در زمینه رشته ما نبود، برای همین تنها مطالب مربوط و جالب به رشته ما به زبان انگلیسی وجود داشت و من اونجا بود که تازه فهمیدم چقدر این رشته میتونه بهم کمک کنه! در واقع تا اون روز هر چی خونده بودم خیلی در مورد گردشگری نبود. کتابها در مورد معماری، تاریخ، جغرافیا، نقشهخوانی، ادبیات، فرهنگعامه، بازاریابی بود که همشون هم به صورت کلی و خیلی حجیم بودند. مثلا ما برای معماری سه تا کتاب میخوندیم که این سه تا کتاب هیچ کدومش پایهای به ما معماری یاد نمیدادند. یهو از وسط دوره هخامنشیان میاومدن معماری را توضیح میدادند تا اول اسلام. اینکه مثلا هخامنشیان باغهاشون اونطوری بود و ساسانیان مثلا کاخشون این شکلی نبوده. حالا اینکه چطور به این مدل کاخ رسیده بودن، کاری نداشتیم. بعد ترم بعد یهو ما معماری اسلامی را از دوره سلجوقیان میخوندیم.
تاریخ هم همین بود. یه کلیت از تاریخ از وسط دوره ایلامیان، بعد جنگها و بعد هم هخامنشیان و بعد هم ساسانیان. ترم بعد هم دوره اسلام و در اخر هم قاجار و پهلوی. من هنوز هم نفهمیدم خوازمشاهیان و سلجوقیان، افشاریان و بقیه این قومها کجای تاریخ بودند.
البته اینها مهم هستند، ولی مورد علاقه من نبودند. من با خوندن اون کتابها انگلیسی، تازه فهمیدم گردشگری چه رشتهای هست و تو این رشته آدمها چیکار میکنند. تازه فهمیدم که چیزهای که ما داریم میخونیم خیلی ربطی به مدیریت جهانگردی نداره و اینها برای دورههای تورلیدری هستند که توی کشورهای توسعه یافته آموزش میدن.
در واقع رشتهای که داشتم میخوندم اسمش مدیریت جهانگردی بود ولی در واقع داشتم تورلیدری به صورت خیلی جسته و گریخته یاد میگرفتم. اونجا بود که با خودم فک کردم چرا نرم دورههای بالاتر تا درست این رشته را بفهمم.
به طرز عجیبی دوره لیسانسم را یک ترم زودتر تموم کردم و نشستم با تمام مشکلات به خوندن برای ارشد. دوره ارشدم درست همونی بود که فکر میکردم. حالا دیگه مدیریت گردشگری یا جهانگردی شده بود، رشته مورد علاقهم. بعد هم در ادامه به دکتراش فکر کردم و وارد مقطع اخر شدم. هرچند هر آنچه که باید را در دوره ارشد خونده بودم.
به رشته گردشگری یک میان رشته میگن، در واقع یک رشتهای هست که خیلی مستقل نیست و برای درک و فهم آن نیاز هست تا برخی رشتههای دیگر را بهش تسلط داشته باشی. مثلا اگر میخواهید در زمینه بازاریابی گردشگری فعالیت یا مطالعه کنید باید به مدیریت بازاریابی تسلط داشته باشید، یا اگر میخواهید در زمینه سازمانهای گردشگری کاری یا مطالعه کنید باید به مفاهیم مدیریت دولتی و مدیریت بازرگانی و حتی مدیریت منابع انسانی آگاه باشید.
شما نمیتونید بدون اطلاعات تاریخی، جغرافیای و معماری یک تورلیدر باشید. امکان نداره بتونید یک مدیر هتل باشم ولی از مباحث منابع انسانی آگاه نباشید. برای همین براساس اینکه چه گرایشی را دوست دارید، باید بیس و پایه آنرا در رشته اصلیش پیدا و مطالعه کنید.
من در دوره لیسانس، مدیریت جهانگردی خوندم که بیشتر یک کلیت از تمامی رشتهها بود. دوره ارشدم مدیریت گردشگری با گرایش برنامهریزی توسعه خوندم که دقیقا به بحثهای مدیریت پرداخته شد و خوب بعد این موارد در رشته گردشگری بررسی میشد. در دوره دکترا اما کنکور مدیریت دادم. در دوره ارشد به مباحث مدیریت و برنامهریزی علاقهمند شده بودم، برای همین بهتر دیدم مباحث اصلی مدیریت را کاملتر بخونم. بعد از قبولی گرایشم را گردشگری انتخاب کردم. هرچند در دوره دکترا هیچ چیزی جز همان مباحث قبلی گفته نشد.