زندگی کردن با بچه ها و وقت گذروندن با اونها، برای شادابی و آرامش روان واقعا خوبه .
چند وقت پیش برادرم و خانواده اش خانه ما اومده بودن .
علی پسر برادرم : عمه چرا شوهر نمی کنی ؟
من : خوب پیدا نمیشه عمه جان
علی کوچولو : خوب خودم پیدا می کنم ، از جنگل ، وحشی شو
همه مون آنچنان منفجر شدیم که نمی تونستیم خودمون و نگه داریم .
مادرم هر روز میره بچه خواهرم رو نگه می داره ، همسایه بغلی ها اصفهان هستند و گاهی اوقات میان تهران...صدای پسر خواهرم و بچه اشون که یکسال بزرگ تره شنیده بود . صبح اومده بود در زده بود که خاله میشه من بیام اینجا بازی کنم ؟ چقدر ساده و بی آلایش ....بدون هیچ مقدمه .. بدون هیچ حساب و کتاب ...
بدون هیچ اگر و اما.
بعضی وقتها باید مثل بچه ها بود.
بدون هیچ حساب و کتاب باید دوست پیدا کرد
در لحظه زندگی کرد و فقط بفکر بازی بود
رویا پردازی کرد و در رویا ها فرو رفت
بدویم و بخندیم
به آینده فکر نکنیم و بی چشمداشتی به دیگران محبت کنیم
دعوا کنیم و سریع فراموش کنیم
خدا چقدر دلم هوای بچه گی کرده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!