به قلم پویا ملت، ورودی ۴۰۱ مهندسی کامپیوتر دانشگاه صنعتی جندی شاپور دزفول
بازنگریشده توسط ملیکا ملکی، ورودی ۴۰۰ کارشناسی مهندسی کامپیوتر صنعتی اصفهان

از سال ۱۹۵۸، با خلق اولین بازی ویدئویی به نام «Tennis for Two» افراد زیادی بر این باور بودند که پس از سینما، هنر جدیدی به جمع هفت هنر اضافه شد و با گذر زمان و پیشرفت تکنولوژی و در نتیجهی خود بازیها، آدمهای زیادی به این باور روی آوردند. از همان زمان تعدادی مخالف سرسخت هم بر این باور وجود داشتند که بازیهای ویدئویی چیزی جز سرگرمی نیستند و برخی مانند رئیس شرکتها و استودیوهای بازیسازی میگویند:«گیم ها فقط محصولاتی برای فروش و سودآوری اند.» حال پس از گذشت ۶۷ سال از آن روز، آیا هنوز هم همینطور است؟ آیا هنوز هم میتوان بازیهای ویدئویی را تنها نوعی از سرگرمی، بدون روح و هنر دانست؟ با من؛ پویا ملت، دانشجو و فعال حوزهی گیمینگ و بازی سازی، همراه باشید تا پاسخ این سوالات را بیابیم. اما پیش از آن بیایید از ماهیت خود هنر شروع کنیم…

عنوان: ترجمهی واژهی Title است که به هر بازی کامل و مستقل گفته میشود.
هنر از آن دسته کلماتی است که یک تعریف واحد و جهانی را به چالش میکشد. زیرا بسیار شخصی و درعینحال در جهان، تاثیرگذار است. شما ممکن است از ۵۰ نفر این سوال را بپرسید و ۵۰ تعریف مختلف بشنوید. از دیدگاه من هنر همانند یک زبان برای بازگویی رویا، تخیل، احساسات و دنیای درونی یک انسان به انسانهای دیگر است. یک پل میان دنیای خیال و جهان واقعی. برخلاف زبان گفتاری یا نوشتاری که به کلمات محدود میشود، هنر راههای بینهایتی برای بیان آنچه در ذهن است میسازد و کلید آن، خلاقیتِ درونِ فرد میباشد.
هنر، بسیار قدرتمند است و میتواند مردم را در لایهای فراتر از منطق به یکدیگر متصل کند. یک نقاشی، یک قطعهی موسیقی و حتی یک داستان زیبا، آنچه که در ذهن یک فرد و دنیای درونی اوست را به چیزی تبدیل میکند که دیگران میتوانند ببینند، بشنوند و احساس کنند.
حال به من بگویید آیا میتوان با این تعریف، هنر را تنها به هفت شکل شناخت و محدود کرد؟ آیا هنر نامحدود نیست؟ چه کسی و چه کسانی صلاحیت این را دارند که هنر را فقط به هفت شکل تعریف کنند؟ اگر هنر با گذر زمان پیشرفت میکند، پیشرفته ترین شکل هنر امروزی چیست؟
بازی های ویدئویی در گذر زمان و با پیشرفت تکنولوژی، نسبت به روزهای اولیهی خود پیشرفت به شدت چشمگیری داشتهاند. همانند سینما که از فیلمهای کوتاه و صامت شروع شد و اکنون به فیلمهای طولانی با بودجههای چند میلیون دلاری تبدیل شده؛ بازیها هم از آرکِیْد (Arcade game) و پیکسلهای بزرگ آغاز شدند و اکنون به دنیایی گسترده همراه با فیلمنامه، بازیگری، احساسات، طراحی، مکانیکهای پیچیده و مهندسی نرمافزار بدل گشتهاند. به نوعی مکانی که تمامی هنر، درهمتنیده و زنده میشود. گیمهای مدرنِ امروزی، ماشینهایی برای بیان داستانهای بسیار عمیق و احساسی اند که پشت هر کدام فلسفهای پیچیده و زیبا نهفته. عناوین ویچر (The Witcher)، سایبرپانک ۲۰۷۷ (Cyberpunk 2077)، مَس افکت (Mass Effect) و بالدارز گیت 3 (Baldur's Gate 3) تنها چند مثال کوچک از این مورد اند.
خوب است نگاهی داشته باشیم به اینکه بازیهای امروزی چگونه ساخته و از چه عناصر هنری بهره میبرند؟

یکی از مهمترین بخشهای تشکیلدهندهی یک ویدئو گیم استفاده از هنرهای تجسمی است که شامل کانسپت آرت (هنر مفهومی)، ساخت مدلهای سه بعدی و جهانسازی است که برای خلق آنها از نقاشی و معماری کمک گرفته میشود. یک بازی ویدئویی بدون استفاده از هنرهای تجسمی مانند یک برنامهی تلویزیونی یا یک فیلم سینمایی بدون تصویر است. «Gris» از عنوانهایی است که ماهرانه از هنرهای تجسمی، برای بیان یک داستان بدون گفتن حتی یک دیالوگ استفاده کرده است. این عنوان همانند یک نقاشی زندهی سورئال است که با حرکت شما تغییر میکند و با کمک رنگهایش، ۵ مرحلهی سوگواری را به تصویر میکشد و احساسات مخاطب را درگیر خود میکند.

شاید باورش سخت باشد اما بخش بزرگی از ساخت بازیهای امروزی مربوط به سینما است. از زاویهی دوربین گرفته تا کاتسینها (Cutscene)، اتمسفر، داستان سرایی از طریق حرکت و سینماتیکها که با گذشت زمان و تکنولوژی کیفیت آنها روز به روز بیشتر شده و مرز تفاوت بین یک سینماتیک در بازیهای ویدئویی و فیلمهای سینمایی باریک و باریکتر میشود. برای مثال میتوان به عنوانهای «Red Dead Redemption 2» یا «Detroit: Become Human» اشاره کرد که از هنر و زبان سینما برای گفتن یک داستان جذاب استفاده میکنند و حتی ما را یاد آثار کارگردانان بزرگی همانند فینچر و اسپیلبرگ میاندازند.

استفاده از موسیقی و صداها در بازیهای رایانهای به حدی پیشرفت کرده که در برخی جاها از موسیقی متن فیلمها و سریالها نیز فراتر رفته است. موسیقیمتنهای پویا، ارکسترا، طراحی صدای محیط، موسیقی سه بعدی همگی نمونههایی از استفاده از موسیقی در بازیهای ویدئویی اند. نمونهی آن در «Hellblade» قابل توجه است که با کمک صداهای سه بعدی توانسته تجربهی زندگی یک فرد با بیماری اسکیزوفرنی و شنیدن صداهای مختلف درون سر را به زیبایی به تصویر بکشد. یا سری بازیهای «Ori» که با موسیقی متن خود احساسات شما را دگرگون میسازد.

ادبیات تبدیل به یکی از مهمترین بخشهای ساخت ویدئو گیمها، بخصوص با محوریت داستانی شده. برخی بازیها دارای صدها و شاید هزاران صفحه افسانهی عمیق، دیالوگهای شاخهای، و فیلمنامههایی احساسی اند که مخاطب را درون دنیا و داستان خود جوری غرق میکنند که شما میتوانید ساعتها صرف بازی کردن بکنید اما هیچگاه متوجه گذر زمان نشوید. از این نمونه میتوان به «Cyberpunk 2077: Phantom Liberty» اشاره کرد. چنان داستانی دارد که مخاطب را وارد یک ترن هوایی از احساسات و درگیر شخصیتهای عمیق خود میکند و با دیالوگهایی ماندگار شما را به فکر وا میدارد و حس نقشآفرینی کردن در یک فیلم جیمز باند و جاسوسی را منتقل میکند اما اینبار شما فقط تماشاگر نیستید! بلکه سرنوشت خود و دیگر شخصیتها را با انتخابهای مهم داستانی شکل میدهید. یا «Nier: Automata» بازیای که با استفاده از تکنیک داستانگویی از دیدگاههای مختلف، یک تجربهی داستانی عمیق را به مخاطب میدهد و ذهن او را درگیر فلسفهی زندگی و آزادی میکند.
به کمک تکنولوژی «Motion Capture» بازیها میتوانند حرکات و اجراهای بازیگران مختلف را ضبط کنند و در بازی و مدلهای شخصیتها پیادهسازی کنند. از حرکات ساده مانند دویدن و راهرفتن گرفته تا رقصیدن و مبارزه کردن. صداپیشگی امروزه بخش بزرگی از ساخت بسیاری از بازی هاست و صداپیشگان قدرتمند میتوانند لایهای جدید به شخصیتها بدهند و آنها را در ذهن ماندگار کنند. برای مثال هیدئو کوجیما یکی از معروفترین طراحان و بازیسازان در دنیای بازیسازی، درون عنوانهایش از اسکن و موشن کپچر تمام بدن و حتی کف پا استفاده میکند تا انیمیشنها و شخصیتها به واقعیترین شکل ممکن به تصویر کشیده شوند.

پس بازیهای ویدئویی دیگر پیکسلهای آتاری نیستند و عناوین امروزه سعی میکنند از محدودیت فراتر روند و با استفاده از هنرهای مختلف، بهترین تجربهی ممکن را به مخاطب هدیه دهند. حال چه اتفاقی میافتد وقتی همهی این هنرها و تکنیکها نه تنها وجود داشته باشند، بلکه یک تجربهی تعاملی باشند؟
اکنون با خود میگویید:«چگونه یک بازی میتواند فراتر از تمامی هنرهای مختلف باشد؟» جواب ساده است: تعاملی بودن. در یک فیلم، شما داستان یک قهرمان را تماشا میکنید. در یک بازی شما "قهرمان" داستان هستید. در یک نقاشی شما یک جهان را تحسین میکنید. در یک بازی شما آن جهان را "کشف" میکنید.
ویژگی تعاملی بودن، بازیها را برای من تبدیل به خاصترین نوع هنر در میان میلیاردها آثار هنری دیگر کرده. ویدئو گیمها به شما این امکان را میدهند که درون دنیایشان نه تنها حضور داشته باشید بلکه با داشتن حق انتخاب آن را تغییر دهید و داستان خود را بسازید. تمامی انتخابهای شما دارای وزن احساسی هستند و میتوانند عواقب مختلفی داشته باشند. بازیها میتوانند تجربهی همدلی و همدردی را به شما منتقل کنند و مخاطب را، مستقیم درون کفش یک شخصیت دیگر قرار دهد. شما نقش مستقیمی در داستان و جهان بازی دارید و با قدمهایتان آن را تغییر میدهید.
برای مثال عنوان بسیار جذاب «Detroit: Become Human» شما را در جای سه شخصیت مهم قرار میدهد که تمامی تصمیمات شما نه تنها سرنوشت خودتان، بلکه عزیزان و تمامی همنوعانتان را تحت تاثیر قرار میدهد و باعث میشود مخاطب با آن شخصیتها احساس همدلی کند و با عواقب تصمیمهایش روبهرو شود. تصمیم هر شخصیت اصلی بر روی داستان شخصیت اصلی دیگر اثر میگذارد، بصورتی که بازی بیش از ۱۰۰ پایانبندی مختلف دارد! یا همانطور که پیشتر گفته شد بازی «Hellblade» شما را جای یک شخصیتی قرار میدهد که به دنبال یافتن روح شوهر از دست رفتهاش است، در حالی که از بیماری شدید اسکیزوفرنی رنج میبرد. صداهای درون سر شما، هم میتواند منبعی برای حل پازلها و مراحل بازی باشد یا شما را کامل گمراه کنند. بازیکن تا پایان بازی نمیداند که کدام بخش از داستان واقعیت و کدام بخش فقط توهم بوده.
بازی «World of Warcraft»، عنوان بسیار محبوب من که از ۲۰ سال پیش تاکنون توانسته نه تنها هزاران، بلکه میلیونها بازیکن را درون یک جهان مشترک قرار دهد تا با یکدیگر ارتباط داشته باشند، گروه های خود را بسازند، تعامل کنند و نه تنها فقط داستانهای شخصیتهای خود بلکه داستان یک جامعه را بسازند. این بازی باعث شده حتی افرادی که به دلیل بیماری و ناتوانی امکان برقراری ارتباط در دنیای فیزیکی را به راحتی ندارند، به این واسطه به دیگر افراد متصل شوند و دوستی های عمیقی را شکل دهند و حتی عشق را تجربه کنند. پیشنهاد میشود حتما مستند «زندگی فوق العادهی Ibelin» را تماشا کنید. داستان یک پسربچه با بیماری خاص ماهیچهای، که توانست از طریق «World of Warcraft» تا پیش از مرگ خود دوستان زیادی پیدا کند، تجربهی زندگی در یک جامعه به عنوان یک قهرمان را به دست آورد و نامش را در میان جامعهی «World of Warcraft» حک کند. کاری که در دنیای فیزیکی ممکن نبود.

یا عنوان به شدت تاثیرگذار «Gris» که با کمک موسیقی متن بسیار زیبای خود و داستانگویی از طریق رنگها و نقاشی بدون گفتن حتی یک دیالوگ، مخاطب را درگیر تجربهی ۵ مرحله ی سوگواری میکند و شما را به گریه میاندازد و درس زندگی میدهد.

و اما مورد دیگری که باعث خاص بودن بازیها میشود ماهیت مشارکتی آن است. برخلاف دیگر هنرهای کلاسیک که اصولا توسط یک یا نهایت چند نفر خلق میشوند، بازیهای ویدئویی نتیجهی تلاش صدها نفر از جمله نویسندگان، هنرمندان، طراحان، برنامه نویسان، طراحان صدا، کارگردانان، بازیگران و انیمیشن سازان است که همگی با دمیدن روح و شوق هنری خود باعث ساخت یک پازل چند صد تکهی هنری میشوند.

جواب ساده است. بله. و نه تنها یک هنر، بلکه پیشرفتهترین شکل هنر که بشر تا به امروز به خود دیده. ویدئو گیمها تمامی شکلهای هنر که انسان خلق کرده را با یکدیگر ترکیب میکنند، همیشه در حال تکامل و پیشرفت اند و میتوانند بسیار عمیق، فلسفی و احساسی باشند. هرچند همانطور که همهی آثار هنری نمیتوانند بار هنری یکسان داشته باشند، بازیها هم همینطور هستند. برخی شاهکارهایی هستند که انسان باید پیش از مرگ تجربه کند و برخی فقط برای سرگرمی و اتلاف وقت طراحی شده اند.
اما این باعث نمیشود همه بازیهای ویدئویی را فقط سرگرمی یا یک محصول برای فروش و سودآوری دانست. آنها آینهی روح عصر ما هستند. وسیلهای که میتواند مانند درگاه به یک دنیای خاص و بسیار متفاوتی باشد و باعث شود انسان، مواردی را تجربه کند که هیچگاه در دنیای واقعی ممکن نبوده و نیست و با کمک این تجربه، زندگی خود و جامعهاش را متحول سازد. آری آنها هشتمین هنر هستند. هنر آینده. جایی که تکنولوژی و شوق هنری باعث خلق شدن بزرگترین و تاثیرگذارترین آثار ممکن میشوند. امیدوارم این مقاله دیدگاه شما را نسبت به بازیهای ویدئویی تغییر داده باشد و باعث شود که ما به این آثار با دیدی فراتر از یک سرگرمی نگاه کنیم.
نشریه فرامتن رو در پلتفرمهای مختلف دنبال کنید :)