یه کتاب دیگه خوندم
دارم عاشق کتاب خوندن میشم انقدر که تو هر کدوم ازاین کتاب ها کلی نکته و تجربه یاد میگیرم:)
حیفه نذارم اینجا
وقتی بچه بودیدمیتونستید با دل خوش ساعتهای متوالی آواز بخونید یا نقاشی بکشید؟ براتون پیش اومده که شبها به جای خوابیدن، یه چراغ قوه ببرید زیر پتو و مخفیانه خاطرات خودتون رو یادداشت کنید؟
الان چی؟ امروز در چه حالید؟ آیا زندگیتون هنوز هم پر از شور و اشتیاق هنریه؟ یا انقدر درگیر کارهای روزمره شدید که فقط یه سایه از اون همه هنر همراهتونه. شاید هم تونستید به عنوان یه هنرمند سر و سامانی به زندگیتون بدید، اما همچنان از موانعی که بر سر خلاقیتتون هست رنج میبیرید.
اگه میخواید دوباره چراغ خلاقیت خودتون رو روشن کنید به نوشتن یه شاهکار ادبی نیاز ندارید. میتونید با قدمهای سادهتری شروع کنید، مثل تکنیکی که نویسنده بهش میگه «صفحات صبحگاهی».
این تکنیک بهتون کمک میکنه تا همون ابتدا که از خواب بیدار شدید، بتونید خلاقیت رو در خودتون به جریان بندازید. کافیه بشینید، بذارید افکارتون هر جا که دلشون خواست برن و هر چیزی که به ذهنتون اومد رو بنویسید. قرار نیست نوشتههای شما هنری یا درخشان باشن. فکر کنید این یه نوع مدیتیشن هست؛ دنیای بیرون رو خاموش کنید و فقط روی کاری که تو اون لحظه دارید انجام میدید تمرکز کنید. اگه نمیدونید چی بنویسید، در مورد همین واقعیت که نمیدونید چی بنویسید، بنویسید.
وقتی روی صفحات صبحگاهی خودتون کار میکنید، تلاش کنید تا بخش انتقادی و منطقی مغزتون رو خاموش کنید و جاش رو بدید به مغز هنری خودتون. نگران اشتباه کردن نباشید، نیازی نیست به خودتون فشار بیارید تا چیز بینظیری بنویسید. ذهن هنری شما دوست داره بازی و تجربه کنه، بذارید هر جا دلش خواست بره.
کار دیگهای که باید بکنید اینه که با بخش هنری خودتون برید سر قرار، اون هم به طور مداوم. پس یه برنامه برای قرار گذاشتن با خودتون بچینید. چندین ساعت در هفته برای خودتون کنار بذارید و روی هنرمند درونتون متمرکز بشید. برید به ساحل، البته اگر شمال یا جنوب ایران هستید، یه فیلم قدیمی تماشا کنید، برید به موزه یا اصلاً پیاده روی کنید. نکته مهم اینه که بتونید با خودتون ریلکس باشید و اجازه بدید زهنتون برای خودش بچرخه.
بعد از مدتی، میفهمید که هر چقدر بیشتر در دنیای خودتون و بیرون از خودتون بگردید، با هنرمند درونتون ارتباط بیشتری میگیرید. به همین دلیله که میگیم خیلی مهمه که در مورد خودتون و محیط اطرافتون بیشتر یاد بگیرید و خودتون رو بیشتر بشناسید. همیشه به دنبال صداها، بوها، طعمها و چشماندازهای جدید باشید.
واقعا هم کار سختی نیست، مثلا همین که مسیر جدیدی برای برگشتن به خونه پیدا کنید و بخش جدیدی از شهر رو ببینید، یا به آسمان نگاه کنید و از بو کردن گلهای تو مسیرتون لذت ببرید. هر زمان، هر جا و هر لحظه که از دستتون برمیاد، سعی کنید چیز جدیدی کشف کنید.
اما اگه میخواید خلاقتر باشید، نمیتونید از این دشواریها فرار کنید.آدمای خلاق معولا ناچارن با مشکلات و شرایط سخت مواجه بشن و بهشون غلبه کنن. به عنوان مثال، خیلی از پدر و مادرها، مخالف این هستن که بچشون به دنبال هنر بره، چون میترسن بچشون در آینده نتونه از نظر مالی خودش رو تامین کنه.
ادوین (Edwin)، یکی از همین هنرمندای تو سایه هست که نویسنده باهاش صحبت کرده. پدر ادوین همیشه تشویقش میکرد تا بره دنبال سرمایه گذاری؛ حالا ادوین خودش رو غرق در هنر و هنرمندا کرده تا اون مسیر هنری که از دست داده رو جبران کنه.
اگه احساس میکنید از هنر به کلی دور شدید، لازمه ذهنیتهای منفی در مورد هنرمند شدن رو کنار بذارید و روی جنبههای مثبتش تمرکز کنید. اگه بهتون گفتن که هنرمندا تنبل هستن، باید آگاهانه به خودتون بگید که: «هنرمندا عاقل هستن».
علاوه بر این، باید همه چیزهایی که به نوعی مانع شکوفایی هنرمند درونتون هستن رو بذارید کنار. گاهی افکارمون ما رو به گروگان میگیرن. شک و تردید میتونه ویرانگر باشه. به عنوان مثال یه نویسنده رو تصور کنید؛ شک و تردید میتونه کاری کنه که این نویسنده هیچ وقت نتونه یه شاهکار بنویسه.
البته افکار فقط یه مسئله هست. مسئله دیگه، آدمایی هستن که میتونن شما رو زمین بزنن. ممکنه گیر آدمایی بیوفتین که نویسنده بهشون میگه «دیوانهکننده»؛ کسایی که از توجه شما تغذیه میکنن اما همزمان دست به تحقیرتون میزنن. دیوانهکنندهها معمولا خودشون هنرمندای موفقی هستن و معمولا دور و بر خودشون هنرمندای با استعدادتری جمع میکنن که اعتماد به نفس پایینتری دارن.هیچ وقت به یک دیوانه کننده اجازه ندید شما رو بترسونه. به خاطر بسپارید: تنها کسی که مسئول خلاقیت شما هست، خودتونید.
ممکنه بازیابی بخش هنرمندتون یخورده دشوار شده باشه. اما نگران نباشید، وقتی کند و کاو در دنیای درون خودتون رو شروع کنید، خیلی زود افکار و احساسات درونتون به جریان میوفته. البته ممکنه با افکار و احساساتی مواجه بشید که ترسناک باشن، اما این هم بدونید که جدا از ترسناک بودنشون، اساسی و ضروری هم هستن.
یکی از ویژگیهای هنر اینه که میتونه خلق و خوی شما و مخاطبانتون رو تنگ کنه. ممکنه مردم به شما خرده بگیرن که چرا کاری کردید که اونا از منطقه امنشون خارج بشن. به عنوان مثال یه فیلنامه سیاسی نوشتید که ممکنه خیلیها باهاش مخالف باشن. شما نباید اجازه بدید که دیگران شما رو از انجام کارهای خلاقانه خودتون خجالت زده کنن. باید به خودتون باور داشته باشید. یه راهکار خوب اینه که به نظرات مثبتی که روی کارهای قدیمیتون گرفتید هم توجه کنید. اجازه ندید منفی گرایی شما رو از پا در بیاره.
وقتی شروع به یادگیری در مورد خودتون کردید، خواه ناخواه نقاط قوت و ضعف بیشتری در خودتون پیدا میکنید. ممکنه یه نویسنده که تا الان دهها رمان هم نوشته، همچنان از مواجه شدن با یک صفحه خالی بترسه. اگه فکر میکنید راه در رویی ندارید، میتونید از یک نفر درخواست کمک کنید. شاید اگه کسی رو پیدا کنید که بتونه بهتون ایده نوشتن بده، راحتتر باشید. مثلا وقتی سردبیر یه سایت یا مجله ازتون میخواد یه داستان درباره شهر پراگ (Prague) بنویسید. کمک خواستن و ایده گرفتن هیچ ایرادی نداره!
خشم، منفی گرایی، موانع، اگه دارید با این نقاط ضعف مواجه میشید، یعنی در مسیر درستی قدم برداشتید. یعنی فرایند بازیابی شما به درستی داره کار میکنه. صبور باشید و سعی کنید به نوشتنهای صبحگاهیتون ادامه بدید. این نوشتنها بهتون کمک میکنن تا به هدفتون متعهد بمونید و یک بار دیگه با نابغه خلاق درونتون ارتباط برقرار کنید.
گفت که داوود رو نساخته، بلکه پیداش کرده! میکل آنژ هم مثل خیلی از هنرمندان بزرگ دیگه، میکل آنژ خودش رو مثل رگی میدونست که یک چیز بزرگتر از خودش رو به جریان میندازه. درست هم میگفت.
هنرمندا ایدهها رو از درون خودشون تولید نمیکنن، بلکه اونا رو از جهان هستی پیدا میکنن. وقتی این واقعیت رو بپذیرید، دیگه از موانعی که بر سر خلاقیت شما قرار میگیرن رنج نمیبرید.
تحمل فشاری که پیدا کردن یه ایده ناب به آدم وارد میکنه، واقعا دشواره. نکته اینجاست، خلق یه ایده، درست مثل خلق به درخته. مثل یه درخت، یک ایده هم از یک بذر کوچک شروع میشه و از اونجا به بعد، شما مسئول رشد و پرورشش هستید.
«بذر» همه فیلمها، رمانها، آهنگها، نقاشیها و سایر کارهای خلاقانه تو دنیا وجود داره. وقتی یکی رو پیدا کردید، ازش نگهداری کنید. بهش بپردازید تا بتونه رشد کنه. این تمام کاریه که یه هنرمند باید انجام بده.
اگه برای مراقبت از این ایدهها تلاش کنید، ممکنه به این نتیجه برسید که احتمالا یک نیروی بزرگی اون بیرون هست که داره بهتون کمک میکنه. وقتی نسبت به درک و نگاه هنری خودتون علاقه پیدا کنید، فرصتهای جدیدی پیش پاتون قرار میگیرن. مثلا ممکنه یه نقش خیلی خوب بهتون پیشنهاد بشه یا یه ناشر معتبر برای نوشتههاتون پیدا کنید.
طبیعت و شعور عالم هستی میتونه بهتون کمک کنه، اما بدونید که در نهایت این شما هستید که در خط مقدم زندگی خلاقانتون قرار دارید. اگر از وضعیت فعلیتون رضایت ندارید، تنها کسی هستید که میتونه تغییرش بده.
ترس میتونه کاری کنه که دیگه دنبال رویاهاتون نرید، ترس میتونه مسیر خلاقیتتون رو ببنده، و باعث بشه حتی وقتی همه چیز خوب داره پیش میره،باز هم به خودتون شک کنید.
خب تااینجا اگه براتون جذاب بوده برید باقیشو از سایت 365book بخونین