سرعت را کمی زیاد کردم تا بادی به سرم بخورد . باد سر و صورتم را نوازش میکرد و سعی داشت چشمانم را ببندد تا به جایی بخورم اما من مخالفت میکردم و بعد از یک پلک زدن آنها را باز تر میکردم تا به او نشان دهم من قوی تر هستم . اما هیچ زمان ، هیچ زمان وقتی شروع میکنم و سرعت را زیاد میکنم آهنگ ها قطع نمیشوند . آنها را میخوانم و آنها با وجود بچه گانه و بی معنی بودن با حال و هوایم همراه میشوند . آهنگی که در غم میخوانم گاهی اوقات همان است که موقع خوشحال خوانده میشود چون فرقی نمیکند آهنگ چجور باشد ، می آنرا انتخاب کرده ام و میدانم چه کنم که جو آن عوض شود . درست مثل کلمه من در خط قبل که می نوشته شده . زمزمه وار میخواندم و به جا های جدیدی که ندیده بودم نگاه میکنم . آدمهای مختلفرا نگاه میکنم که منتظر کسی اند تا آنها را مثل آب چاله ها به آسمان ببرد . کودکانی که کیف هایشان را سفت گرفته اند تا نکند عقابی به بزرگی یک گرگ درنده بخواهد آنها را با کیفشان بدزدد و ماشین هایی که مرا احاطه کرده اند و میخواهند خود را خالی کنند زیر نور گرم آفتاب و روی آسفالت های سفت سیاه استراحت کنند اما بعضی هایشان میدانند که قرار نیست با یک یا دو توقف به زمان استراحت برسند . خود من نیز میدانم که وقت زیادی تا زمان استراحت و لذت بردن از راهی که در آنم ندارم .
پن:اگه کسی تونست بگه سوار چی بودم😜