Boy
Boy
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

راه رفتن با ستاره ها

باد در گوشم هو هو میخواند و تاریکی راه را به من نشان میداد . ستاره ها به طور معجزه آسایی زیاد بودند و هر کدام داشتند به من چشمک میزدند . ماه که بماند چون گل سر سبد آن آسمان نورانی شده بود . تازه داشتم پی میبردم که مژده چطور با آن اجرام آسمانی که با ما سالها فاصله دارند حرف میزند و عاشق آنها میشود . آنها خورشید نورانی نبودند و گرمای زیادی نداشتند . خورشی نور میداد و کور میکرد . اگر میخواستی نزدیکش شوی اصلا به چشم نمی‌آمدی و شاید حتی او هم تو را فراموش میکرد . اما ماه و ستارگانش ، تو و نور درونت را میپذیرفتند حتی اگر کوچک ، نحیف و یا حتی سیاه باشد . آنها هیچ زمان نوری نمیدادند که کور شوی . گاهی اوقات حتی ماه برایت صورتی میشد و حرفهایی میزد که در قلبها رسوق میکرد ، با اینکه کم بود اما دلت را نورانی و غنچه صورتت را باز میکرد . راه کم بود ولی من در همان راه کم با ستاره ها زندگی کردم ، محو نور خاموش و دلبرانه شان شدم و خود را از دید آنها دیدم . اگر میشد آنها به زمین بیایند به بهترین دوست و همدمم بدلشان میکردم چون همینطور بود . نان ها را که خریدم ، با خود گفتم باید بیشتر در زیر سقف این طبیعت بمانم ، بیشتر با آنها حرف بزنم و حتی راز هایی را به آنها بگویم . اما حیف که از آن روز دیدنشان روی دلم مانده و فرصتی گیر نیاورده ام تا بتوانم با آنها گرم بگیرم و صمیمی شوم . آنها تنها کسانی بودند که در کل این کره خاکی با من میماندند و تنهایم نمیگذاشتند اما قبلا من آنها را نمیدیدم و آنها چشم به راه چشمان کوچک من بودند .

این شکلی نیست ولی بازم قشنگه
این شکلی نیست ولی بازم قشنگه
اجرام آسمانیستاره‌ها
ℍ𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕤 𝕙𝕖𝕣𝕖 , 𝕒𝕟𝕕 𝕨𝕖 𝕒𝕣𝕖 𝕥𝕙𝕖 𝕕𝕖𝕧𝕚𝕝𝕤
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید