(۱۰)
( پاییز )
پاییزی که تو نباشی نه عاشقانه است نه زیبا ،
هیچ برگ زردی ، شاد نیست از این زردیه درختان سرو ،
فردا هم برفش حس یک رنگی ندارد ،
فقط سرمای طاقت فرسایی که جان میگیرد از زمین های سرسبز .
تو برگرد تا زیبا باشد ، تو برگرد تا زیبایی باشد .
تو باشی و خش خش قدم هایت ،
تو باشی و گلوله ی برف میان دستانت ،
تو باشی که زمین بچرخد و بچرخم دورِ سرت ،
و بگویم دوستت دارم .
تو باشی ،
آتشی کنار حوض ،
دو استکان قهوه ی داغ ،
زمزمه ی خنده هایت در حیات بپیچد ،
و ارام کنار گوشت بگویم قهوه ات از دهن افتاد... .!