( نفس های عمیق )
.
. امروز هم بعد از طلوع خورشید
وقتی که هوای خانه بی تو سرد شد
کت چرمی ام را تن زده و چکمه هایم را پوشیده و به سمت دره به راه افتادم
کمی چوب خشک جمع کردم
و کنار برکه آتشی افروختم
خاطراتت را درون عکسهایت مچاله کردم و به آتش انداختم
از داخل جیب کت چرمی ام مقداری توتون برداشتم و لای برگ سیگار را پُر کردم
کم کم یادت همان حوالیِ دَرِه شروع به قدم زدن کرد
از ترس تو سیگار را روی زمین انداختم آبی به صورتم زدم تا نبینمت
بله بهتر شد
دیگر نبودی
خاکستر عکسهایت را کنار زدم تا تکه چوبی روشن پیدا کنم
برای روشن کردن سیگارم
اما تو دست بردار نبودی و از زیر درخت گردو برایم دست تکان میدادی
با اشاره دستانت را روی گردنت حلقه کردی و فریاد زدی
ضرر دارد نکش
تو دست بردار نیستی هر روز میخواهی مرا بترسانی از تکرار بی تو بودن
و من هر روز میترسم از این تکرار
فایده ای ندارد باید کلبه را ترک کنم
باید نفسهای عمیق تری از سیگارم بگیرم
تو دست بردار نیستی ... .