گاهی برای روشن شدن وجوهی از یک نظریه، زمان طولانی لازم است.
مثلا امواج گرانشی در حدود یکصد سال پس از پیش بینی نسبیت اینشتین در رصدخانه لایگو آشکار سازی شد.
نظریه داروین هم از این قاعده مستثنی نیست. جنبههای بسیاری بود که داروین از آن اطلاع نداشت.
داروین چیزی از کار مندل و مهمتر از آن چیزی از ژنتیک نمیدانست.
این مساله نقطه ضعفی برای نظریه داروین محسوب نمیشود.
ماکسول هم که با صورتبندی معادلات الکترومغناطیسی گام بزرگی در علم برداشت، به فرض غلطی مثل وجود اتر برای انتشار امواج الکترومغناطیسی باور داشت.
بنابراین این که یک نظریه علمی به مرور زمان سازگارتر و بهتر و دقیقتر میشود موضوعی منحصر به نظریه داروین نیست.
در مقام مقایسه، نظریه داروین مانند پازل نقاشی مونالیزا است که بخشهای بسیاری از آن برای علم امروز روشن شده است. قطعات پراکندهای از این پازل (مثلا در پس زمینه یا قسمت مو) ممکن است هنوز مشخص نباشد اما یک چیز برای عقل سلیم واضح است. این نقاشی هرچه هست نمیتواند مثلا پازل نقاشی تابلوی جیغ ادوارد مونک باشد!
شواهد تکامل (در اینجا : قطعات پازل) به قدری زیادند که ما مطمئنیم در حال تکمیل پازل نقاشی مونالیزا هستیم و نه چیز دیگر.
شاید گفته شود هیچ یک از ما تکامل یک ماهی یا طوطی را به معنی متداول در علم، مشاهده نکردهایم.
این پرسش جای بحث بسیار دارد زیرا مفهوم مشاهده در علم ، عملا تا این حد ساده نیست.
ما درون خورشید را نیز مشاهده نکردهایم و هیچ دانشمندی، قطعهای از درون خورشید را به آزمایشگاه نیاورده تا ساختار شیمیایی آن را آزمون کند.
با این وجود آیا این بدین معناست که مثلا درون خورشید از سرب و جیوه تشکیل شده و آنچه که دانشمندان از ساختار درون خورشید به ما میگویند اشتباه است؟ خیر!
روش علمی که در نظریه داروین به کار گرفته میشود نیز همانقدر معتبر و عقلانی است که در کیهانشناسی و یا زمینشناسی از آن بهره میگیریم.
◄ عرفان کسرایی (دکترای فلسفه علم دانشگاه کَسِل)