ویرگول
ورودثبت نام
Farhad Arkani
Farhad Arkaniمهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسنده‌ی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیه‌کننده رادیو در سال‌های دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبان‌شناسی و...
Farhad Arkani
Farhad Arkani
خواندن ۶ دقیقه·۳ ماه پیش

حیوانات از کجا آمده‌اند؟... ما «انسان‌ها» چطور؟

«انتخاب طبیعی» برای کودکان 6 تا 96 ساله

پدر و مادرهای عزیز!
فایل صوتی این نوشتار رو برای کودک کنجکاوتون پخش کنید.

سلام دوست کنجکاو من!

تا حالا به این فکر کردی که این همه حیوون و جونور مختلف؛ از خرس‌های قطبی و زرافه‌ها گرفته تا سوسک‌ها و پروانه‌ها از کجا اومدن؟

از اون مهم‌تر، تا حالا فکر کردی که خودمون؛ یعنی ما «انسان‌ها» از کجا اومدیم؟ و چرا با این که یه شباهت‌هایی با بیشترِ حیوون‌ها داریم، ولی کلی هم باهاشون فرق داریم؟

مثلاً ما مثل بیشتر حیوون‌هایی که می‌شناسیم؛ مثل سگ و گربه و گوریل و سنجاب؛ دو تا دست و دو تا پا داریم، یه سر داریم با دو تا چشم و یه بینی و یه دهن که توش یه زبون هست و یه تعداد دندون... یعنی انگار یه‌جورایی، هم باهاشون فک‌وفامیلیم، هم نه! ما به اون‌ها میگیم «حیوان»؛ به خودمون میگیم: «انسان».

ما و بقیۀ حیوون‌ها، شاید الان به‌ظاهر تفاوت‌های زیادی با هم داشته باشیم؛ مثلاً خیلی‌هاشون دُم دارن که ما نداریم؛ پوست‌شون از پشم یا خز پوشیده شده ولی ما این‌جوری نیستیم (البته غیر از بابای دوستت ارشیا که وقتی شمال رفته بودین، کنار دریا دیدیش!)؛ یا مثلاً ما چنگ و دندون تیز نداریم؛ بال نداریم که پرواز کنیم یا نمی‌تونیم مثل ماهی‌ها شنا کنیم (غیر از بابای ارشیا!)... ولی راستش خیلی وقت پیش، همۀ ما؛ یعنی ما انسان‌ها و بقیۀ موجودات زنده، از یه خانوادۀ بزرگ و قدیمی اومدیم!
شاید واست عجیب باشه، ولی آره! همه‌مون یک‌جورایی «فامیل دورِ» هم‌دیگه‌ایم!

درخت زندگی

یک درخت خیلی غول‌پیکر رو تصور کن با یه تنۀ پک‌وپهن و هزاران شاخۀ ریز و درشت.

روی نوکِ یکی از شاخه‌هاش، ما انسان‌ها نشستیم. نوکِ یه شاخۀ دیگه، خیلی نزدیکِ به ما، گوریل‌ها و شامپانزه‌ها نشستن، چون خیلی شبیه ما هستن. نوکِ شاخه‌های دیگه هم شیرها و فیل‌ها و پرنده‌ها و قارچ‌ها و حشره‌ها و خلاصه هر موجود زنده‌ای که می‌شناسی و نمی‌شناسی. هرچقدر شباهت‌شون به ما کم‌تره، ازمون دورترن. حالا اگه شاخه‌ها رو بگیری بری پایین و به تنۀ اصلی برسی، می‌بینی همه‌مون از همون‌جا شروع شدیم.

اما چه‌جوری این‌جوری شده؟!

راستش خیلی خیلی سال پیش؛ هزاران میلیون سال پیش، روی زمین هیچ موجود زنده‌ای نبود، حتی یه  علف یا یه دونه مورچه. فقط آب بود و سنگ... ولی بعد از مدتی داخل آب یه اتفاقاتی افتاد و جونورهای کوچولویی به وجود اومدن که حتی با ذره‌بین هم دیده نمی‌شدن؛ هرچند اون موقع هنوز نه ذره‌بین وجود داشت نه کسی که بتونه اون‌ها رو با ذره‌بین ببینه! اون‌ها چیزهایی بودن شبیه همین میکروب‌هایی که ما رو مریض می‌کنن، ولی خب اون وقت‌ها فقط خودشون بودن و خودشون!
و اون‌ها اولین قهرمان‌های داستان «زندگی روی این سیاره» هستن.

اما بذار یه رازی رو بهت بگم:
درسته که بچه‌ها خیلی شبیه پدر مادرشون هستن ولی خب، هیچ‌وقت کپیِ دقیقِ پدر و مادرشون نیستن دیگه، درسته؟
و اون راز اینه: همین «تفاوت‌ داشتنِ» بچه‌ها با پدر مادرشون، باعث شده این همه حیوون و گیاه و حشرۀ مختلف داشته باشیم!
چه جوری؟ الان واست میگم:


خیلی وقت پیش، یعنی میلیون‌ها سال پیش، موجوداتِ ساده‌تری روی زمین زندگی می‌کردن...
اون‌ها وقتی بچه‌دار می‌شدن، بعضی از بچه‌هاشون یه‌کم با بقیۀ خواهر برادرهاشون فرق داشتن؛ مثلاً خیلی بهتر از بقیه شنا می‌کردن، یا خیلی خوب بلد بودن از چشمِ شکارچی‌ها قایم بشن یا مثلاً رنگ‌شون با بقیه فرق داشت.

بعضی‌وقت‌ها همین فرق‌های کوچیک باعث می‌شد اونی که با بقیه فرق داره بیشتر زنده بمونه و فرصت‌های بیشتری هم واسه پیدا کردنِ جفت داشته باشه؛ پس بیشتر از بقیۀ خواهر برادرهاش بچه‌دار می‌شد و بچه‌هاش هم همون ویژگی‌های به‌دردبخور رو ازش به ارث می‌بردن.

ماهی‌ و مرغ ماهی‌خوار

فرض کن یک عالمه ماهی کوچولو توی یه رودخونه زندگی می‌کنن. پرنده‌هایی هم هستن که از بالا میان و این ماهی‌ها رو شکار می‌کنن. ماهی‌هایی که یه‌کم رنگ‌شون شبیه سنگ‌های کفِ رودخونه است، کمتر دیده می‌شن و کمتر شکار می‌شن. بعد از چند نسل، بیشترِ ماهی‌های اون رودخونه، هم‌رنگِ سنگ‌های کف رودخونه‌اند چون اون‌هایی که این رنگی نبودن، طفلکی‌ها بیشتر خورده شدن و فرصت نکردن بچه‌دار بشن. به این میگیم «انتخاب طبیعی»؛ ولی خب طبیعت که با هیچ ماهی‌ای دشمنی نداره! درواقع طبیعت اصلاً به چیزی فکر نمی‌کنه! اما همۀ این‌ها یه جوری اتفاق می‌افته که انگار طبیعت «انتخاب» کرده که کدوم ماهی‌ها باقی بمونن و کدوم‌هاشون از بین برن.

همین تغییرهای کوچولو کوچولو وقتی چند میلیون‌ سال ادامه پیدا می‌کنه، می‌تونه از یه ماهیِ ساده، کلی حیوون‌ عجیب‌وغریب و متفاوت بسازه؛ از قورباغه و لاک‌پشت گرفته تا کلاغ و ببر و دایناسور و حتی ما آدم‌ها.

پس وقتی به حیوون‌ها نگاه می‌کنی، یادت باشه که اون‌ها فقط یه سری موجوداتِ «دیگه» نیستن، بلکه یه‌جورایی پسرعموها و دخترعموهای خیلی خیلی دورِ ما هستن!

گردنِ درازِ زرافه‌ها

زرافه‌ها رو که دیدی؟ اون گردن‌های درازشون انگار واسۀ این «ساخته شده» که بالاترین برگ‌های بلندترین درخت‌ها رو بخورن، نه؟ ولی خب، داستان یه کم متفاوته...

چند میلیون‌ سال پیش، زرافه‌ها همچین گردن‌های بلندی نداشتن؛ فقط گردنِ بعضی‌هاشون یه‌کم بلندتر از بقیه بود؛ مثل بچه‌های کلاس‌تون که قدّ بعضی‌هاشون یه کم بلندتر از بقیه است. یه وقت‌هایی غذا خیلی کم می‌شد و حیوون‌های گردن‌کوتاه، همۀ برگ‌های پایین‌ترِ درخت‌ها رو می‌خوردن و تموم می‌کردن؛ فقط می‌موند برگ‌های بالاترِ درخت‌ها که هیشکی قدش بهشون نمی‌رسید. حالا گردنِ درازتر به درد می‌خورد! اون زرافه‌هایی که گردنِ بلندتری داشتن، از برگ‌های شاخه‌های بالایی می‌خوردن و زنده می‌موندن ولی متأسفانه گردن‌کوتاه‌ها از گرسنگی می‌مُردن و فرصت نمی‌کردن بچه‌دار بشن. گردن‌درازها که از این قحطی‌ها جون سالم به‌درمی‌بردن، واسه خودشون جفت پیدا می‌کردن و بچه‌دار می‌شدن و کم‌کم همۀ زرافه‌ها گردن‌دراز شدن و دیگه اثری از زرافه‌های گردن‌کوتاه باقی نموند.

اینجا هم انگار «طبیعت» انتخاب کرد که کی باقی بمونه و کی از بین بره... ولی خب باز هم باید تکرار کنیم: «طبیعت» به این چیزها؛ و اصولاً به هیچ‌چیزی فکر نمی‌کنه! فقط یه سری اتفاق‌ها طی زمان‌های طولانی می‌افتن؛ همین!

خرگوش‌ و روباه‌

فکر کن یه عالمه خرگوش سفید و قهوه‌ای دارن توی یه جنگل برفی با هم زندگی می‌کنن. روباه‌ها هم که شکمو و همیشه دنبال خرگوش!

خرگوش‌های قهوه‌ای توی سفیدیِ برف راحت‌تر دیده میشن و شکار میشن، ولی خرگوش‌های سفید توی سفیدیِ برف قایم میشن و روباه‌ها نمی‌تونن پیداشون کنن، پس اون‌ها بیشتر زنده می‌مونن و بعد از چند نسل می‌بینی همۀ خرگوش‌های اون جنگل سفیدن. انگار یه نفر خرگوش‌های سفید رو «انتخاب» کرده؛ ولی خب تو الان دیگه می‌دونی که انتخابی در کار نبوده!

خانوادۀ ما!

و اما یه‌کم هم راجع به خودمون؛ یعنی انسان‌ها...

خب، ما و شامپانزه‌ها و گوریل‌ها و اورانگوتان‌ها خیلی‌خیلی سالِ پیش، یه جدّ مشترک داشتیم که نه کاملاً مثل ما بود، نه کاملاً مثل اون‌ها. بعضی از بچه‌های این بزرگوار بیشتر روی دوتا پاشون راه رفتن که باعث ‌شد دست‌هاشون واسه کارهای دیگه آزادتر بشه، بعضی‌هاشون هم مخ‌شون بیشتر از بقیه کار می‌کرد؛ مثل شاگرد‌ زرنگ‌های کلاس!

خلاصه نسل به نسل، این تفاوت‌های کوچیک جمع شد و جمع شد تا برسه به ما انسان‌های امروزی.

توی این مسیر طولانی، اجدادِ ما یاد گرفتن با سنگ‌ها ابزار بسازن، آتش رو کشف کنن، با همدیگه حرف بزنن و داستان بگن، کشاورزی کنن و خیلی کارهای دیگه... هر نسل، چیز تازه‌ای به زندگی اضافه کرد تا کم‌کم به جایی رسید که ما الان می‌تونیم کتاب بخونیم، عکس بگیریم، هواپیما بسازیم و حتی به ماه و مریخ سفر کنیم!

... و این یعنی: هر بار که توی آینه نگاه می‌کنی، فقط صورتِ خودت رو نمی‌بینی، بلکه داری نتیجۀ یه سفِر خیلی طولانی رو می‌بینی که از یه موجودِ خیلی ساده شروع شده و بعد از میلیاردها سال، تبدیل شده به تو!

پس حالا دیگه اگه یکی ازت پرسید: «ما از کجا اومدیم؟» می‌تونی با لبخند بگی: «از دلِ یه ماجراجوییِ چند میلیارد ساله که با چند تا میکروب کوچولو شروع شده!»

 همیشه کنجکاو باش و اهل مطالعه!

  

فرهاد ارکانی
تابستان 1404

موجودات زندهانتخاب طبیعیحیواناتکودک و نوجوانعلم به زبان ساده
۱۳
۷
Farhad Arkani
Farhad Arkani
مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسنده‌ی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیه‌کننده رادیو در سال‌های دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبان‌شناسی و...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید