... تکامل به انسان توانایی فوتبال بازی کردن را اعطا نکرد!
درست است، پاهایی برای ضربه زدن، آرنجهایی برای خطا کردن و دهانی برای فحش دادن بهوجود آورد، اما همۀ اینها شاید فقط این توانایی را به ما میدهد که ضربههای پنالتی را پیش خودمان تمرین کنیم.
برای وارد شدن به بازی با افراد ناآشنا در حیاط مدرسه، در یک بعد از ظهر، نه تنها باید با ده نفر همتیمی که شاید تا آن موقع نمیشناختیمشان هماهنگ عمل کنیم، بلکه باید بدانیم که یازده بازیکن تیم مقابل با همان قوانین وارد بازی میشوند.
دیگر حیوانات، که غریبهها را درگیر آیین تهاجم و خشونت خود میکنند، از روی غریزه عموماً به همین شکل عمل میکنند. تولهسگها در چهار گوشۀ دنیا قواعد جنگ و دعوا را در ژنهای خود دارند.
اما انسانهای نوجوان ژن فوتبال ندارند. با وجود این میتوانند با افراد ناآشنا وارد بازی شوند، زیرا همۀ آنها انگارههای مشترک دربارۀ فوتبال را یاد گرفتهاند.
این انگارهها کاملاً خیالی هستند، اما اگر در بین همه مشترک باشند، میشود با هم بازی کرد. همین امر، در ابعاد گستردهتر، در مورد پادشاهیها و کلیساها و شبکههای تجاری هم صدق میکند. اما با یک تفاوت مهم:
قوانین فوتبال نسبتاً ساده و مختصر هستند، در حد همان قوانینی که برای همکاری در یک گروه خوراکجو یا در روستایی کوچک لازم بود. هر بازیکنی بهآسانی میتواند این قوانین را به ذهن بسپارد و همچنان جا برای آوازها و تصاویر و سیاهۀ خرید در ذهن خود داشته باشد. اما نظامهای گستردۀ همکاری، که نه ۲۲ نفر بلکه هزاران و حتی میلیونها نفر را در بر میگیرد، نیازمند پردازش و ذخیرۀ حجم عظیمی از اطلاعات است که خارج از ظرفیت و پردازش مغز یک انسان است...
* برگرفته از:
انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر (یووال نوح هراری) {ترجمۀ نیک گرگین، ویراستار: محمدرضا جعفری و زهرا عالی، نشرنو، چاپ یازدهم ۱۳۹۷، ۶۲۴ صفحه، ۶۴۰۰۰ تومان}
کتابی شگفتانگیز و بینهایت خواندنی و روشنگر که خوشبختانه از طریق کامنت یکی از دوستان در همین «ویرگول» با آن و نویسندهی خردمندش آشنا شدم.