برگردان پارسی سه گانهی «نابخشوده» از گروه «متالیکا»
چگونه باید میدانست
که این نور تازهی صبحگاهی
زندگیاش را تا همیشه
دگرگونه خواهد کرد؟
راهیِ دریا شد
اما به بیراهه رفت،
با برق گنجی از طلا
اوست آیا سببساز این همه رنج و درد،
با رویابافیهای بیمحابا
هراسیده... همیشه هراسیده،
از هر آنچه درونش انباشته
میتوانست رفته باشد
میبایست بادبان برمیکشید،
دل به دریا میزد و
میرفت...
" مگر میشود گم شد،
وقتی جایی برای رفتن نیست؟
دریاها را به جستجوی گنج زیر و رو کردم
... این همه سرما از کجا آمد؟
مگر میشود گم شد،
من که به خاطرهها زندهام، هربار و هربار...
و چگونه تو را مقصر بدانم،
وقتی، آن که نابخشودنی است
جز من نیست!؟ "
روزهایش،
یک یه یک،
در غباری تیره و تنگ،
فرو میرود و گم میشود
این زندگیِ به گِل نشستهاش
از بیرون، دوزخی را مانَد و
از درون، زهرناک و فریبآلوده است
او نیز
چون زندگیاش
پای بسته در این تنگابِ کوتاه
میلغزد و فرومیغلتد و
در سایهها گم میشود...
اینک،
دورافتاده و کشتیشکسته،
به جای مانده...
دیگر همه
دورنـــد و گماند و ناپیدا
" مگر میشود گم شد،
وقتی جایی برای رفتن نیست؟
دریاها را به جستجوی گنج زیر و رو کردم
... این همه سرما از کجا آمد؟
مگر میشود گم شد،
من که به خاطرهها زندهام، هربار و هربار...
و چگونه تو را مقصر بدانم،
وقتی، آن که نابخشودنی است
جز من نیست!؟
بخشوده...
نابخشوده...
بخشوده...
نابخشوده...
بخشوده؟
نابخشوده؟
آهههه! آخر چرا...
... چـرا؟
چرا نمیتوانم،
خود را ببخشایم؟ "
برگردان: فرهاد ارکانی (1396-گوهردشت)