ویرگول
ورودثبت نام
Farhad Arkani
Farhad Arkani
خواندن ۱۰ دقیقه·۶ سال پیش

چرخه‌های هفت‌ساله زندگی انسان (بخش 4 تا 7 – بیست‌ویک‌سالگی تا چهل‌ونه‌سالگی)

https://virgool.io/@farhadarkani/osho-y3ynfbvmcnow

در بیست‌ویک سال اول زندگی، اگر همه چيز سير طبيعی خود را طی كند و كودك برای انجام كارهای غیرطبیعی توسط جامعه تحت فشار قرار نگيرد او بيش از آنكه متوجه عشق باشد جاه‌طلب می‌شود.
يك رولس‌رويس و كاخ می‌خواهد. می‌خواهد موفق باشد راكفلر و يا نخست‌وزیر شود. جاه‌طلبي در او نمايان می‌شود. ذوق و اشتياق براي آينده در او موج می‌زند، براي اينكه چگونه موفق شود، چگونه مبارزه كند و چطور با همه وجودش تلاش كند.

حالا ديگر او نه فقط به جهان قدم می‌گذارد بلكه به دنياي بشري به اين بازار مكاره وارد می‌شود. حالا به دنياي ديوانگي و جنون وارد می‌شود. حالا ديگر تجارت مهم‌ترین چيز شده. تمام وجود او به سمت سوداگری، پول، قدرت و موقعیت اجتماعي كشيده شده.

اگر همه چيز به درستي پيش برود كه معمولاً نمی‌رود، در سن بیست‌وهشت‌سالگی انسان‌ها ديگر به‌هیچ‌وجه علاقه‌ای به يك زندگي پرمخاطره و حادثه‌جويانه ندارند. از بیست‌ویک‌سالگی تا بیست‌وهشت‌سالگی فرد با ماجراجویی زندگي می‌کند در بیست‌وهشت‌سالگی بيشتر متوجه اين مطلب می‌شود كه همه آرزوها دست‌یافتنی نيستند. درك بیشتری پيدا می‌کند كه بسياري از آن‌ها غیرممکن هستند. اگر ديوانه باشيد ممكن است همان راه را ادامه دهيد ولي انسان‌های باهوش در بیست‌وهشت‌سالگی وارد در جديدي از زندگي می‌شوند. بيشتر علاقه‌مند به امنيت و آسايش می‌شوند و كمتر به ماجراجویی و جاه‌طلبي توجه می‌کنند. شروع می‌کنند به ساكن شدن و زندگي كردن.
بیست‌وهشت‌سالگی پايان هیپی‌گری است!

در بیست‌وهشت‌سالگی هیپی‌ها منظم می‌شوند، انقلابيون ديگر شور و حال انقلابي ندارند، شروع می‌کنند به زندگي كردن و در جستجوي يك زندگي راحت هستند، يك اندوخته بانكي اندك. آن‌ها ديگر نمی‌خواهند راكفلر شوند؛ آن اصرار و انگيزه ديگر وجود ندارد. يك خانه كوچك ولي واقعي می‌خواهند، يك محل دنج و راحت، آسايش، حداقل با اين چيزها می‌شود يك اندوخته بانكي هم داشت. در اين سن و سال به شرکت‌های بيمه هم سري ميزند. حسابي درگير زندگي می‌شوند. ديگر زمان بيكاري و خانه‌به‌دوشی به پايان رسيده است. يك خانه می‌خرد و شروع می‌کند به زندگي كردن در آن، متمدن می‌شود.
حالا او جزئی از يك شهر يا روستاست، جزئی از يك تشكيلات. ديگر يك بی‌خانمان و ولگرد نيست. به كاتماندو و يا گوا نمی‌رود. او ديگر به هيچ جاي ديگري نمی‌رود. ديگر بس است، مسافرت كافي است. می‌خواهد زندگي كند و به استراحت بپردازد.

در سی‌وپنج‌سالگی انرژی حيات به نقطه نهايي خود می‌رسد. ديگر نيمي از چرخه كامل شده و انرژی‌ها رو به سرازيري می‌روند. حالا نه فقط به آسايش و امنيت علاقه‌مند شده بلكه تبديل به يك محافظه‌کار سرسخت شده است. نه تنها به انقلاب علاقه‌مند نيست كه يك ضدانقلاب شده است. حالا ديگر او مخالف هر تغييري است، يك فرمان‌بردار و دنباله‌رو شده.
می‌خواهد يك حالت پايدار و ثابت وجود داشته باشد، چون حالا ديگر او ساكن شده و اگر چيزي تغيير كند همه چيز غيرساكن می‌شود. حالا ديگر عليه هیپی‌ها و شورشی‌ها صحبت می‌کند، او واقعاً جزئی از تشكيلات شده.
و اين امري طبيعي است_تا زماني كه چيز اشتباهي رخ ندهد يك انسان تا ابد هيپي باقي نمی‌ماند. اين فقط يك مرحله از زندگي بود و بهتر است كه از اين مرحله بگذرد و به آن نچسبد. چسبيدن به آن به اين معني است كه شما در يك مرحله ثابت گير افتاده‌اید.

خوب بود كه در سنين هفت تا چهارده سالگي هم‌جنس‌گرا باشيد ولي اگر براي همه عمرتان هم‌جنس‌گرا باقي بمانيد به اين معني است كه رشد نکرده‌اید، بالغ نشده‌اید. يك زن بايد با ديگران ارتباط برقرار كند اين جزئی از زندگي است. جنس مخالف بايد اهمیت پيدا كند چون فقط از اين طريق شما می‌توانید پي به هماهنگي و هارموني قطب مخالف، تضاد، بدبختي و خوشي ببريد؛ هم رنج و هم شادماني.

در سی‌وپنج‌سالگی شخص بايد جزئی از دنياي قراردادي شود. او شروع می‌کند به باور كردن عقايد و سنن، گذشته، وداها، قرآن، انجيل. کاملاً مخالف تغيير است چون هر تغيير به معناي بر هم زدن آرامش زندگي اوست. حالا ديگر چيزهاي زيادي براي از دست دادن دارد. نمی‌تواند با انقلاب همراه شود بايد جلوي آن‌ها بگيرد. او طرفدار قانون و دادگاه و حكومت است. ديگر يك هرج‌ومرج طلب نيست. کاملاً با حكومت، قانون، نظم و انضباط است...

در چهل‌ودوسالگی انواع بیماری‌های جسمي و روحي پديدار می‌شوند، چون حالا ديگر زندگي در سراشيبي قرارگرفته، انرژي به طرف مرگ پيش می‌رود. همان‌طور كه در آغاز انرژي شما در حال افزايش بود و هر روز سرزنده‌تر و پرانرژی‌تر می‌شدید، هر روز قوی‌تر می‌شدید حالا دقیقاً عكس آن اتفاق می‌افتد شما روز به روز ضعیف‌تر می‌شوید؛ اما عادات شما هنوز باقي مانده‌اند. شما تا قبل از سی‌وپنج‌سالگی هر روز به مقدار كافي غذا می‌خوردید اما اگر هنوز به اين عادت خود ادامه دهيد چربی‌ها در بدن شما انباشته می‌شوند. ديگر به اين همه غذا احتياجي نيست. قبلاً به آن نياز بود ولي الآن ديگر نه، چون زندگي به طرف مرگ در حركت است و ديگر به آن همه غذا نيازي ندارد. اگر شكم خود را از غذاهاي مختلف پر كنيد همان‌طور كه قبلاً اين كار را می‌کردید انواع و اقسام بیماری‌ها بر شما عارض می‌شوند. فشار خون بالا، حمله قلبي، بی‌خوابی، زخم معده؛ همه این‌ها در نزديكي چهل‌ودوسالگی اتفاق می‌افتند.

چهل‌ودوسالگی يكي از خطرناک‌ترین مراحل است!

موها شروع به ریزش كرده و به‌تدریج سفيد می‌شوند. زندگي در حال تبديل شدن به مرگ است.
در نزديكي چهل‌ودوسالگی مذهب براي اولين بار مهم می‌شود. ممكن است قبلاً جسته‌وگریخته و به‌صورت تفنني به‌طرف مذهب رفته باشيد، ولي حالا مذهب براي اولين بار فوق‌العاده مهم شده است؛ چون مذهب عمیقاً در ارتباط با مرگ است. مرگ در حال نزديك شدن است، پس اولين خواسته‌های مذهبي سر برمی‌آورند!

كارل گوستاو يانگ در جايي نوشته است: در تمام عمرش شاهد بوده كه همه افرادي كه در سنين چهل‌سالگی نزد او آمده‌اند، هميشه نیازمند مذهب بوده‌اند. اگر آن‌ها دیوانه، عصبي و رواني شوند مادام كه ریشه‌های مذهبي عميقي نداشته باشند نمی‌توان به آن‌ها كمك كرد. آن‌ها احتياج به مذهب دارند. نياز اصلي آن‌ها مذهب است و اگر جامعه آن‌ها غیرمذهبی باشد و هیچ‌گاه به آن‌ها آموزش‌های مذهبي داده نشده باشد، بزرگ‌ترین معضلات و گرفتاری‌ها در چهل‌ودوسالگی گريبان‌گير آنان خواهد شد. چون جامعه هيچ راه، مسير و يا بعدي به آن‌ها نمی‌دهد.

جامعه وقتي چهارده‌ساله بوديد خوب بود چون شما را به اندازه كافي از نظر جنسي ارضاء می‌کرد، كل آن وابسته به امور جنسي است. به نظر می‌رسد كه سكس تنها وسيله در هر كالايي باشد. اگر می‌خواهید كه يك كاميون ده تُني بفروشيد براي تبليغات بايد از يك زن عريان استفاده كنيد و يا حتي خمیردندان. كاميون يا خمیردندان فرقي نمی‌کند. هميشه يك زن عريان پشت آن در حال لبخند زدن است. در حقيقت زن فروخته می‌شود نه كاميون و خمیردندان و چون اين خمیردندان با زن همراه است شما بايد خمیردندان را هم بخريد. در همه‌جا سكس فروخته می‌شود. پس اين جامعه غیرمذهبی براي جوانان خوب است؛ اما آن‌ها براي هميشه جوان نخواهند ماند، وقتی‌که به چهل‌ودوسالگی رسيدند جامعه آن‌ها را در برزخ تنها می‌گذارد. ديگر نمی‌دانند كه چه بايد بكنند، دچار اختلالات عصبي می‌شوند چون دانش كنار آمدن با شرايط را ندارند، هرگز چيزي به آن‌ها تعليم داده نشده است. هيچ نظام و قانوني براي رويارويي با مرگ به آن‌ها داده نشده. جامعه آن‌ها را براي زندگي آماده كرده است ولي هیچ‌کس بهشان نياموخته تا براي مرگ آماده شوند.

انسان‌ها همان‌قدر كه براي زندگي احتياج به آموزش دارند براي مرگ نيز بايد تعليم ببينند.

اگر به من اجازه داده می‌شد تا روش خودم را در پيش بگيرم دانشگاه‌ها را به دو بخش تقسيم می‌کردم. يك قسمت براي جوانان و يك قسمت هم براي کهن‌سالان.
جوانان به آنجا می‌رفتند تا هنر زندگي، سكس، جاه‌طلبي، ستيز و مبارزه را فرابگیرند و آن‌وقت زماني كه پيرتر می‌شدند و به سن چهل‌ودوسالگی می‌رسیدند دوباره به دانشگاه می‌آمدند تا درباره مرگ، خدا و مراقبه آموزش ببينند؛ چون در حال حاضر اين دانشگاه‌ها كمكي به مردم نمی‌کنند. آن‌ها احتياج به تعليمات جديد دارند این‌گونه می‌توانند در برابر مرحله جديدي كه در شرف روي دادن است محکم‌تر بايستند.
جامعه شما را در برزخ تنها می‌گذارد، به همين دليل است كه در غرب این‌همه بیماری‌های عصبي و رواني وجود دارد. شرقی‌ها به اين اندازه بيمار نيستند. چرا؟ چون در شرق هنوز به مردم آموزش‌های مذهبي داده می‌شود، هنوز مذهب به‌طورکلی از صحنه زندگي محو نشده است. هرچند غلط، كاذب و دروغين ولي هنوز هست!

در گوشه و كنار هنوز هم يك معبد يافت می‌شود. در غرب ديگر مذهب جزئی از زندگي نيست. نزديك چهل‌ودوسالگی همه غربيان دچار مشكلات رواني می‌شوند. انواع اختلالات رواني، جسمي و زخم معده در آن‌ها يافت می‌شود.
زخم معده از اثرات جاه‌طلبي است.
جاه‌طلبي گزنده است درون شما را می‌خورد؛ زخم معده چيزي نيست جز خودخوری. آن‌قدر عصباني و هیجان‌زده هستيد كه شروع به خوردن جداره معده خود کرده‌اید، بسيار ناآرام هستيد، معده شما نيز در التهاب است، هیچ‌گاه آرام نمی‌گیرد. هر وقت ذهن آرام شد معده نيز آرامش می‌یابد. زخم معده‌ها جا پاي جاه‌طلبي هستند. اگر زخم معده داشته باشيد نشان‌دهنده اين است كه آدم بسيار موفقي هستيد!

اگر در نزديكي چهل‌ودوسالگی اولين حمله قلبي بر شما عارض شود این‌طور به نظر می‌رسد كه كامروا بوده‌اید. حداقل بايد يك وزير كابينه يا يك کارخانه‌دار ثروتمند و يا يك هنرپیشه معروف باشيد!

در غير این صورت چطور حمله قلبي را توجیه می‌کنید؟ حمله قلبي تعبيري براي موفقيت است.

همه آدم‌های موفق دچار حمله قلبي می‌شوند، امري اجتناب‌ناپذیر است. بدنشان از مواد سمي انباشته شده است. جاه‌طلبي، آرزو، آينده، فردا هیچ‌کدام وجود ندارند.

شما در رؤیا زندگي کرده‌اید حالا ديگر بدنتان قدرت تحمل آن‌ها ندارد. آن‌قدر عصباني باقی می‌مانید تا عصبانيت روش زندگی‌تان شود. ديگر تبديل به يك عادت ریشه‌دار شده است.
در چهل‌ودوسالگی دومرتبه يك كشف و دستاورد جديد حاصل می‌شود. انسان‌ها شروع به فكر كردن درباره مذهب و دنياي ديگر می‌کنند. به نظر می‌رسد كه زندگي خيلي طولاني است ولي زمان اندكي باقی ‌مانده، چطور می‌توانید به خدا، نيروانا و روشن‌بینی دست يابيد؟

ازاین‌رو نظريه تناسخ می‌گوید: «نگران نباشيد! شما دوباره متولد می‌شوید، دوباره و دوباره چرخ‌هاي زندگي به حركت خود ادامه می‌دهند. پریشان‌خاطر نباشيد به اندازه کافی وقت داريد. شما جاودانه‌اید، می‌توانید به انتها برسيد!»
به همين دليل است كه در هندوستان سه مذهب به وجود آمده است: جينيسم، بوديسم و هندويسم كه آن‌ها در هیچ‌چیز جز تناسخ با يكديگر اتفاق‌نظر ندارند. يك چنين تئوری‌های واگرايي حتي درباره اصول اوليه خدا، طبيعت و وجود نيز با يكديگر هم‌عقیده نيستند ولي هر سه بر سر تئوري تناسخ متفق‌القول‌اند!

اين نكته سرآغاز اين علاقه است. در حقيقت در سن چهل‌ودوسالگی شما دوباره تبديل به يك كودك در دنياي مذهب می‌شوید و فقط بیست‌وهشت سال وقت داريد. زمان به نظر بسيار كوتاه می‌رسد به‌هیچ‌وجه برای فتح چنين قلل رفيعي كافي نيست.

جينيست‌ها به آن موكشا می‌گویند يعني رهايي كامل از همه كارماهاي گذشته. ولي میلیون‌ها زندگي در گذشته وجود داشته است. در طول بیست‌وهشت سال چگونه می‌توانید از عهده آن بربیایید؟ چگونه تمام گذشته را پاك می‌کنید؟ يك چنين گذشته عظيمي پشت سر شماست، كارماهاي خوب و بد_چگونه می‌توانید در طي بیست‌وهشت سال همه آن‌ها را پاك كنيد؟ غیرمنصفانه به نظر می‌رسد! رسيدن به خدا بسيار سخت و طاقت‌فرساست. غیرممکن است. اگر تنها بیست‌وهشت سال وقت داشته باشيد ناامید می‌شوید حتی بودائی‌هایی كه به خدا اعتقاد ندارند به تناسخ معتقدند. نيروانا، خلاء نهايي، خلاء كامل... زمانی که هنوز انباشته از این ‌همه آشغال در زندگی‌های مختلف بوده‌اید چگونه می‌توانید خود را در بیست‌وهشت سال سبك كنيد؟ خيلي زيادند، كاري غیرممکن به نظر می‌رسد. پس همه اين مذاهب در یک‌چیز با هم هم‌عقیده‌اند كه به زمان بيشتري نياز است!

هر وقت كه جاه‌طلب باشيد به زمان نياز داريد. در نظر من آدم مذهبي كسي است كه به زمان احتياج دارد. او همین‌جا و در همين لحظه آزاد شده است، همین‌جا و همين لحظه. يك انسان مذهبي به‌هیچ‌وجه نيازمند به آينده نيست، چون مذهب در يك لحظه‌ی بی‌انتها اتفاق می‌افتد. همين الآن رخ می‌دهد، هميشه در حال است. تابه‌حال به گونه ديگري روي نداده است.

در چهل‌ودوسالگی اولين انگيزش به‌صورتي مبهم، غير شفاف و مغشوش رخ می‌نماید. شما به آنچه در حال اتفاق افتادن است آگاه نيستيد. ولي با نهايت توجه به يك معبد نگاه می‌کنید. حتي بعضي وقت‌ها در سر راه خود ممكن است به‌صورت يك زائر گذري به كليسا هم برويد. گاهي هم كه كار ديگري نداريد و به اندازه كافي هم وقت داريد شروع می‌کنید به خواندن انجيلي كه هميشه در قفسه اتاقتان خاك می‌خورد. كنكاشي مبهم، کاملاً غير شفاف درست مانند كودك خردسالي كه درباره سكس دچار ابهام است و بدون اينكه بداند چه می‌کند شروع می‌کند به بازي كردن با آلت تناسلي خود. بعضي وقت‌ها به تنهايي در سكوت می‌نشیند و ناگهان بدون اينكه بداند چه می‌کند احساس آرامش به او دست می‌دهد. گاهي نيز به تكرار يك ذكر كه در كودكي آموخته بود می‌پردازد. مادربزرگ عادت داشت كه هر وقت ناراحت يا عصباني بود اين كار را انجام دهد، او نيز شروع به تكرار آن می‌کند. به دنبال يك استاد مذهبي می‌گردد تا او را راهنمايي كند. كار را آغاز می‌کند، يك ذكر را فرامی‌گیرد، بعضي وقت‌ها آن‌ها تكرار می‌کند و پس از چند روز فراموش می‌کند و دوباره آن‌ها ياد می‌گیرد... به يك كاوش مبهم دست ميزند، در تاريكي پي چيزي می‌گردد...


ادامه دارد...

برگردان: محسن خاتمی
با اندکی ویرایش
اوشوانسانزندگیچرخههفت
مهندس عمران؛ پادکست «خوانش کتاب برای انسان خردمند»؛ نویسنده‌ی علمی/تخیلی؛ مترجم و ویراستار؛ گوینده و تهیه‌کننده رادیو در سال‌های دور! عاشق موسیقی، سینما، اخترفیزیک، اتیمولوژی، زبان‌شناسی و...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید