یکی از جریان های خبری که این روزها ذهن جمع زیادی را به خود جلب کرده ، پرونده حادثه ای است که یک سوی آن استادی خوشنام و شناخته شده از نظر علمی و با سوابق اجرایی متعدد قرار دارد و سوی دیگر آن به اصطلاح «پرستویی» که قربانی یک رخداد ناگهانی شده است.
مرگ یک انسان چیزی نیست که بتوان به سادگی از کنارش گذشت، هرچند حتی در بررسی چنین حادثه تلخی نیز هرگز نباید احساسات را دخیل کرد. ماجرا وقتی پیچیده تر می شود که نه تنها افراد درگیر در پرونده از سبقه سیاسی برخوردارند، که حادثه منجر به قتل نیز وجوه سیاسی به خود می گیرد.
حال با پازلی روبرو هستیم که حل پیچیدگی های آن تنها از قضات باتجربه و متبحر دستگاه قضایی جمهوری اسلامی ایران ساخته است
مدت زیادی از پرونده قتل ناپدری «حمید صفت» به دست وی نمی گذرد. پرونده ای که به اصطلاح «وایرال» (جریان ساز) شد و مدت زیادی به بحث روز شبکه های اجتماعی و اخبار زرد جامعه مبدل گشت.
به دلیل محبوبیت هنری این «هنرمند» غالب نظرات به سوی آزادی این «رپر» جوان بود که از مادرش دفاع کرده و مرتکب قتل شده بود.
آزادی حمید صفت و در آغوش کشیدن مادرش پایان زیبای داستانی بود که می توانست موجی از غم و اندوه را در شرایط نه چندان خوب آن روزها ( و همچنین این روزها ! ) در جامعه پمپاژ کند.
اولین بار وقتی حکم قصاص دکتر نجفی را دیدم حدس زدم شایعه است، همینطور هم بود. اما از وقتی این شایعه به واقعیت مبدل شده سوالاتی ذهنم را درگیر کرده:
آیا غم و اندوهی که پس از «اعدام» دکتر نجفی در جامعه ای که امثال نجفی را شخصیتی آرمانی در ذهن داشتند؛ تزریق می شود قابل اندازه گیری است؟
آیا نمی شود در چنین مواردی (بدون اینکه قصد دخالت در امور قضایی را داشته باشم، چرا که تخصصی در این زمینه ندارم) از احکامی همچون محکومیت به تدریس دائمی و اجباری بدون حقوق و مزایا در دانشگاه استفاده کرد تا چنین ظرفیت علمی به ناگاه زیر تلی از خاک نرود؟