اسم مشکلات زندگیتو بذار "چالش" و ببین مغزت چطور برات حل و رفعشون میکنه.
تو دنیای واژهها، هر کلمه بارِ معنایی خودشو داره.
مغز هم طبق همون برنامهریزی و دانش خودش بهت راه حل میده.
وقتی تو میگی من آرزو دارم ...
آرزو، تو دستورِ ذهنیِ ما یعنی چیزی که رسیدن بهش انقدر سخته که گاهی وقتا مترادف محال ازش استفاده میشه.
اما وقتی میگی هدف دارم ...
هدف تو ذهنِ ما یعنی بالاخره یه سری کارا رو اگه انجام بدیم بهش میرسیم، اونقدراهم دور از ذهن و نشدنی نیست.
درمورد مشکلات هم قضیه همینه،
شما وقتی به اتفاقای سخت زندگیت میگی مشکل، ذهن و مغزت اینطور پردازش میکنه که
این اتفاق، راه حل سادهای نداره و به این راحتیا حل نمیشه.
اونجاست که تمام راههای آسون رو از گزینههای پیشنهادیش حذف میکنه
درحالی که شاید خیلی راحت بشه حلش کرد.
تمام زندگیِ ما سرشار از چالش های قابل پیشبینی و غیر قابل پیش بینیه!
ما یک فرصتی برای زندگی داریم که ممکنه تو این مدت با هر نوع پدیدهای رو به رو بشیم،
شما اسم این پدیدههارو بذاری مشکل، حادثه و فاجعه بالاخره باهاش رو به رو میشی،
بالاخره واکنش نشون میدی
و در نهایتِ نهایتش با هر رویکردی که پیش بری، اون پدیده که هیچ، خودتم تموم میشی.
پس بیا و اینطوری به زندگی نگاه کن:
مشکلات تو زندگی انواع مختلفی از چالش ها هستن که هر آدمی تو زندگیش ممکنه باهاش رو به رو بشه.
۱. در برابر چالشها اول با دقت بررسی کن ببین چی شده، چه اتفاقی افتاده
۲. آیا سواد و علمشو داری خودت برطرفش کنی یانه،
۳.اگه داری (خودت حلش کن)، نداری (کمک بخواه)
دقت کن هیچکجای این راه ننوشته دنبال مقصر بگرد،
وظیفهی تو در شرایط چالش انگیز برداشتن این سنگ از جلوی پاته، نه پیدا کردن کسی که سنگ رو جلوی پات انداخته!
بعدش که از اون موقعیت عبور کردی، لازم بود دنبال مقصرش هم بگرد
ولی تو شرایط اضطراری
چالشای پیش روتو با گشتن دنبال مقصر، بیشتر نکن.
نمیدونم چقدر تونستم درست منظورمو برسونم،
جملهی سنگینیه اما در واقع ما تو زندگی هیچ مشکلی نداریم،
این رویکرد ما نسبت به اتفاقای زندگیمونه که ازشون مشکل میسازه.
...