فرید بکران
فرید بکران
خواندن ۲ دقیقه·۶ سال پیش

تجربه خرید در یکی از شعب levi's نیویورک

شنیده بودیم که خدمات فروشگاه های خارج از کشور بسیار متفاوت تر از خدماتی است که در کشورمان دریافت می کنیم. من و آزاده (همسرم) به یکی از فروشگاهها levi's در نیویورک رفته بودیم که این موضوع را با پوست و گوشت و استخوان درک کردیم.

من و همسرم خرید را دوست داریم. زمانی که وارد فروشگاهی می شویم شمارش ساعت ها و دقیقه ها را از دست می دهیم. آن روز هم به همین منوال بود.

من: آزاده به نظرت این اصله؟

آزاده: فرید جان اینجا ایران نیست که. فروشگاه نمایندگی اصلیه.

من: خوب خوبه زیاد برداریم معلوم نیست دیگه کی یه فروشگاه اصل پیدا کنیم.

آزاده - در حالی که به شلوار ripped دستم اشاره می کرد: البته اون شلواری که برداشتی مناسب شرکتتون نیست. فکر میکنم کلا مناسب تو نیست.

صحبت هایی که بین ما رد و بدل می شد ترکیبی از بهت و اشتیاق بود. بهت از حضور در چنین فروشگاهی که به ذهنمان هم خطور نمی کرد روزی در آن باشیم، اشتیاق از امکان خرید levi's اصل.

خوشایندترین خاطره آن روز برخورد صندوقدار مجموعه بود.

صندوقدار: قربان از کارت اعتباری پرداخت می کنید؟

من - در حالی که کارتم را به صندوقدار می دادم: بله حتما متشکرم

---- چند لحظه سکوت ----

صندوقدار: قربان امکان پرداخت از کارت شما وجود نداره

متوجه شدم کارت بانک پاسارگادم را به صندوقدار داده ام. و غم انگیزتر آنکه کارت دیگری همراه نداشتم.

صندوقدار: اجازه بدید شما را به بخش حسابداری راهنمایی کنم شاید همکارانم راه حلی پیدا کنند.

....

حسابدار - با صورتی ناراحت: قربان خیلی از حضور شما عذرخواهی میکنم. با توجه به عدم وجود روابط بانکی بین کشور شما و ایالات متحده، امکان پرداخت سفارش توسط واحد پولی شما وجود ندارد. آیا اسکناس به اندازه سفارش خود همراه ندارید؟

من: خیر متاسفانه

حسابدار: متاسفانه با این شرایط امکان تحویل سفارش به شما وجود ندارد

همکار حسابدار: قربان در صورتی که پولی همراه ندارید، می توانیم برای شما به هزینه فروشگاه تاکسی به

محل اقامتتان بگیریم.

من: خیلی ممنون می شم. واقعا متاسفم

من - در حال گفتگوی درونی: خدا رو شکر چنین انسان های نازنینی طرف حساب ما شدن. وگرنه معلوم نبود چی میشد.

آزاده: حیف شد. ای کاش حواست رو بیشتر جمع می کردی. یه بار شد من خوشحال از یه فروشگاه برم بیرون؟ همیشه یه مشکل یه دردسر.

من - در حال گفتگوی درونی: اگر مثل اونروز که مرتضی حواسش به چکپوینت بود من حواسم به کارتای تو جیبم بودم اینجوری نمی شد.

....

از خواب که پریدم گویا فرد دیگری بودم. پسندیدن رفتارهایی که در اطرافم می دیدم برایم بسیار دشوار بود. اما تلاش خود را می کنم. با این چنین تضادهایی نمی توان به زندگی سالم ادامه داد.

دوستان و نزدیکان من نیز تجربیات فراوانی از زندگی در خارج از کشور مانند مواردی که ذکر شد دارند که در فرصتی مناسب ارائه خواهم داد.

تجربهطنزخارج
یک دهه شصتی - برنامه نویس
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید