سلام یه تویی که اینجا همراه من هستی .
من فریده حسینی میرزایی هستم . دلم میخواهد با تو خیلی خودمانی و راحت باشم .
من متولد مهر ماه سال ۱۳۸۰ هستم ؛ یک دهه هشتادی پر جنب و جوش . از همان دهه هشتادی هایی که گودزیلا خطابشان میکنند . یک دهه هشتادی عاشق هنر و موسیقی .
ممکنه کمی حاشیه ساز باشد که در سن کمی پا به دنیای متاهل ها گذاشته ام . رسم و رسوم هر جا متفاوت است. هر منطقه نیز آداب خاص خودش را دارد . در جایی که من زندگی می کنم دختر باید در سنین ده الی ۱۷ سالگی ازدواج کند و معتقد هستند که سن ازدواج در این دوران است .با اینکه هنوز در دنیای نوجوانی سیر میکردم اما از ازدواجم راضی بودم .
فرزند ارشد پاییز بودم و فرزند ارشد خانواده خودمان شدم . فاصله سنی هفت ساله ای که با برادرم که دومین فرزند بود را داشتم ، شرایط را برایم سخت میکرد . کسی نبود که با او همبازی بشوم . خانواده چهار نفره ما گسترش پیدا کرد و به شش نفر رسید . یک کانون گرم و البته پر سر صدا . با اینکه نمی توانستم زیاد روی نوشتن تمرکز داشته باشم ، اما علاقه به نویسندگی من را به نوشتن شعر و رمان کشاند . پدرم با اینکه زیاد حال و حوصله خواندن مطالبم را نداشت ، اما دستم را رد نمی کرد و به مطالبم توجه می کرد . در ادامه عضو شدنم در کانون شعر و ادب دانشگاهم مرا با ایراداتم آشنا کرد . علاقه زیادی به انجام پروژه ها و نرم افزار ها دارم و تا انجایی که یادم است شاید از ۱۲ سالگی با برنامه های ادیت کار کرده ام . البته نه از آن نوع ادیت های خیلی خفن ! نه ! از همان ادیت هایی که نهایت افکتشان را عوض کنی و یا نوشته ای را روی عکس قرار بدی .
۱۸ سالم شده بود که کمی در زمینه ادیت پیشرفت کرده بودم . در ادامه با پزشک خانواده کانادایی آشنا شدم که به من پیشنهاد داد مطالب پزشکی کانال یوتیوبش را برایش ادیت کنم . مدرسه را با همه استرس های دم کنکورش، تموم کردم و موقع انتخاب رشته ام شد . وای خدای من باورم نمیشد ! همون دانشگاهی که آرزویش را داشتم قبول شده بودم ؛ در رشته ای که عاشقش بودم . من رشته جامعه شناسی دانشگاه فردوسی مشهد قبول شده بودم . راستی من قاینی هستم . قاین ، یکی از شهرستان های خراسان جنوبی در شرق کشور است . برای من مشهد بهترین گزینه ادامه تحصیلم بود . اما من متاهل بودم و همسرم شرط ادامه تحصیلم را به تحصیل در شهر خودمان خاتمه داد . با خودم کلنجار ها میرفتم آخر این نتیجه تلاش هایم نبود ؛ اما چاره ای هم نداشتم .
در دانشگاه بزرگمهر قاینات ثبت نام کردم و در رشته ای که ازش متنفر بودم ، ادامه تحصیل دادم . جغرافیا را دوست نداشتم اما بعد از گذشتن دو ترم عاشقش شدم و به نظرم رشته بسیار جذابی برای سفر در کهکشان ها و رویا هایم است . من عاشق این رشته شده بودم .
مسلما کار آموزش بسیار دشوار است آن هم در شرایطی که #کرونا دنیا را احاطه کرده بود . با اینکه در شهر خوردم تحصیل میکنم ، اما دانشگاه را به طور آموزشی تجربه نکرده ام . دوستانم را مجازی شناختم . آنلاین بودن آموزش برایم فرصتی شد همزمان چند کار را ادامه دهم و به اکثر فعالیت های خودم بپردازم .
پس در دوره تربیت معلم جهاد دانشگاهی هم ثبت نام کردم و دوره های تئوری آن را هم در کنار تحصیلم ادامه دادم و منتظر آمدن نامه کارورزی نشستم . از علاقه ای که داشتم کارورزی در بخش اداری دبستان های یکی از روستا های نزدیک را انتخاب کردم که از لحاظ رفت و امد مشکل چندانی نداشته باشد .
از طرفی روستای همسرم بود و من از لحاظ اسکان می توانستم چند روزی را سپری کنم .
بالاتر برایت گفتم که به هنر علاقمند هستم . آن هم از نوع نقاشی اش
طراحی سیاه قلم من با روح و روانم باز می کردند . همین که قلم دست می گرفتم ، طولی نمی کشید هر چیزی که زیر دستم باشد پر از چهره های طراحی شده من باشد . ناگفته نماند که پدرم هم نقاش و خطاط بود و شاید این علاقه من به هنر ، یک میراث فرهنگی بود که به من رسیده بود . از علاقه به نقاشی کشیده شدم به سرزمین آرایش و پیرایش . اتفاقا آنقدر شیفته آن شده بودم که دوره های مختلفش را هم طی کرده ام .
الآن با خودت می گویی این یک همه کاره بی کاره است . هروقت میخواهم کاری را شروع کنم یاد جمله ی معروفی می افتم و آن
هیچ وقت دنبال دو خرگوش نرو
اما من چندین خرگوش را می خواستم بگیرم .
ادامه هر دوره بنا به سلیقه شخصی خود رفتم و صرفا جهت تجربه بود . آن هم از نوع لذت بخشش برای من .
قبلا هم بهت گفتم که به نویسندگی علاقه مند هستم. علاقه من به نویسندگی ، تولید محتوا و ایده پردازی ها من رو به سمت مدیریت محتوای شرکت تولید زعفران قاینات کشاند .
مثل بقیه آزمون ورودی ، شرکت کردم و موفق به همکاری با آن ها شدم . بعد از مدتی مدیر برنامه هایمان ، لینکی حاوی پوستر آزمون های وبسیما برایمان فرستاد و از مزیت این دوره گفت . علاقه مند به ثبت نام در پروکسیما شدم و پس از طی کردن دو دوره آزمون و یک مصاحبه موفق به شرکت در این دوره جذاب شدم و تا الآن که اولین پستم را با شما در اشتراک میگذارم اولین جلسه آموزشم را آغاز کرده ام . البته فکر نمی کردم که بتوانم در این آزمون موفق شوم اما بعد از قبولی در دو آزمون ، زمانی که برای مصاحبه دعوت شدم ، استرس تمام وجودم را فراگرفت . هر لحظه منتظر تماسی از طرف پروکسیما بودم تا اینکه ایمیلی که منتظرش بودم رسید . استرسم بیشتر شد و قلبم به تپش افتاد . ایمیل را که باز کردم ، حاوی پیامی بود :
( سلام ساکن جدید سیاره پروکسیما، بهت تبریک میگیم ، تو تونستی از بین داوطلب هایی که قصد حضور در این کمپین کار آموزشی رو داشتند ، جز ۱۲ نفر نهایی قرار بگیری. تا اینجای کار که عالی بودی ، امیدوارم در ادامه مسیر هم بتونی فرایند رو با موفقیت طی کنی . این پیام مثل بقیه ایمیل ها نیست . اینجا قراره بصورت رسمی ازت به عنوان یکی از اعضای کار آموزش برای حضور در این دوره دعوت کنیم )
این ایمیل برایم نهایت ذوق را داشت . پایان استرس خایی که مثل کنه به جانم افتاده بود . اما حالا بی صبرانه منتظر شروع این دوره بودم .
در این راستا با ۱۱ خلاق دیگر هم آشنا شدم . همه ما مشتاقیم که آخرین دوره آموزش را به اتمام برسانیم .
جمله ای رو برای خودم نوشتم که با ایمان به آن جمله ، تاثیر مثبتی به انگیزه ام می دهد . از آن جمله های انگیزشی که هرکس برای خود می سراید :
آینده روشن نیست ، ولی تو می تونی روشنش کنی :)
امروز در ۱۴ دی ماه ۱۴۰۰ من اینجا هستم . بی صبرانه مشتاق دیدار فردایی که از آن من است .
دوست عزیزم ممنونم که تا اینجای مطلب همراهم بودی . از اینکه نظرت رو در مورد مطالبی که نوشتم بدانم خوشحال میشوم.
منتظر کامنت های جذابت هستم . :)