فارنهایت ۴۵۱ یا ۴۵۱ درجهٔ فارنهایت نام کتابی از ری بردبری نویسندهٔ آمریکایی است که در سال ۱۹۵۳ میلادی منتشر شدهاست. خود بردبری این کتاب را تنها کتاب علمی-تخیلی خود میداند. کتاب مانند برخی دیگر از آثار بردبری به بحث سانسور حکومتی و کتابسوزان میپردازد و یکی از جنجالبرانگیزترین کتابهای علمی-تخیلی شمرده میشود. بخشی از این کتاب در کتب درسی دبیرستانهای آمریکا آمدهاست.
۴۵۱ درجهٔ فارنهایت، دمایی است که کاغذ در آن شروع به سوختن میکند. (برابر با ۲۳۲٬۷۸ سانتیگراد)
به بهانه دیدن نسخه جدید فیلمی که بر اساس این کتاب ساخته شده در سال 2018 بر ان شدم تا یکم در مورد این درجه 451 تحقیق کنم
داستان در جهانی اتفاق میافتد که خواندن یا داشتن کتاب جنایتی بزرگ محسوب میشود، این مشخصات جامعهای است که تحت ستم یک نظام سیاسی است که شهروندانش را افرادی مجهولالهویه و نابالغ تشکیل میدهند. قرصهای شادی بخش و داروهای مسکن و خوابآور که نسیانآور نیز هستند با صفحههای بزرگ ویدئویی بر دیوارهای منازل هرگونه دغدغهای را برطرف میکنند. آزاداندیشی در این جهان ممنوع و خطرناک است زیرا تعادل جامعه را مختل و اشخاص را ضداجتماع بار میآورد، کتاب و هرچه خواندنی است عامل اصلی این انحراف شناخته میشود. مسؤلیت بازیابی و سوزاندن کتابهای باقیمانده در این نظام به عهده آتشنشانی است. از آنجاییکه خانههای این شهر تخیلی ضدآتشند، کتابهای یافته را در همان محل اختفا به آتش میکشند. برای کشف محل اختفای کتاب از یک سگ مکانیکی استفاده میکنند که پس از یافتن کتاب صاحب آن را که دشمن امنیت ملی نامیده میشود، تعقیب کرده و به قتل میرساند. اونیفورم و کلاه مأموران آتشنشانی به نشان «سمندر» یا «آتشپرست» مزین است؛ این خزنده از دوران باستان نماد زندگی در آتش بودهاست.
مونتاگ(شخصیت اصلی) آتشنشانی است که از کار خود لذت میبرد. کار او سوزاندن کتابهای ممنوع است و از قضای روزگار تمام کتابها ممنوع هستند. اما یک باری که با کلهریس مککلهلن(یکی از کسانی که کتاب را تنها راه نجات میدانند) ملاقات میکند به او میفهماند که زندگیاش آنطور که فکر میکرده شاد نیست و این برای مونتاگ سرآغاز شیدایی است.
همان شب مونتاگ همسرش را در حالی مییابد که شیشهٔ قرص خواب را به تمامی بالا انداخته و رو به موت است و دیگر در همه چیز زندگی خود شک میکند. به زودی برای اولین بار کسی را میبیند که حاضر نشده همراه پلیسی که او را یافته برود، این زن مسن ترجیح میدهد با کتابهای خود بسوزد. این واقعه مونتاگ را وامیدارد که کتابی بردارد و بخواند …
تجربه چنین دنیایی یرای تقریبا غیر ممکن به نظر میاد ولی دور از ذهن نیست.نسلی که تمام اخبار و اطلاعاتش رو از طریق صفحات چند اینچی دریافت میکند و هیچ تحلیلی نسبت به اطلاعاتی که دریافت میکنه نداره،فرقی با ادمای این داستان ندارن.
اطلاعاتی که کم و بیش دچار تحریف و تغییر میشود،از تاریخ سوزی و خوراندن بخش دروغ از تاریخ که امروزه تو مدارس ایران داره تدریس میشه تا شوخی تغییر اطلاعات #wikipedia.org در مورد یک استادیوم و سازنده ان و دست به دست شدن توسط افراد جامعه،یا حتی شوخی یا خبر ترسناک فوت فلان بازیگر...
از اینجاست که کمی میترسم،باید بترسیم،بترسیم از روزی که دیگه نخونیم،ننویسیم ثبت نکنیم و بزاریم زورگو ها و فاسد ها برای ما بنویسن و به جای ما فکر کنند.
نوشته بعدی:
یه جمله ای مدتی ذهن منو مشغول کرده
"هیچ کس با خوندن کتاب های چگونه ثروتمند شویم،ثروتمند نشد.ولی بعضی ها با نوشتن این کتاب ثروتمند شدند"