ویرگول
ورودثبت نام
فریماه رقیبی
فریماه رقیبی
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

وقتی نیچه گریست

چالش کتابخوانی طاقچه شهریور ۱۴۰۲

وقتی نیچه گریست
وقتی نیچه گریست


این کتاب را خیلی وقت بود که میخواستم بخوانم و البته اینکه چالش کتابخوانی طاقچه مثل همیشه سبب خیر شد که شروع کنم به خواندنش . باید به جرات بگویم کتاب برایم خیلی خیلی کسل کننده بود تا جایی که فروید وارد داستان شد . خوب آنجا کمی کتاب برایم جذاب شد ولی دوباره کسل کننده ادامه دادم . حتی تصمیم گرفتم که به خواندن پایان دهم ولی گفتم نه ! نه ! نه ! تو باید آن را تمام کنی !!! البته از تمام کردنش احساس رضایت داشتم ولی خب یخورده کش دار بود .

موضوع اصلی کتاب در سال های حدود ۱۸۸۰ و حول مکالمات دکتر بروئر و پروفسور نیچه می انجامد . البته که اسامی شخصیت های کتاب واقعی اند و با کمک شخصیت آن ها این داستان خیالی نوشته شده است.

دکتر بروئر که در صدد درمان نیچه بر می آید و درمانگر او می شود, ولی کم کم خود تبدیل به بیمار و درمانگر , نیچه می شود . موضوعات روانشناسی , خودشناسی , کمی فلسفه ,( فلسفه مورد بحث در کتاب اصلا برام جذاب نبود و میتونم بگم برام پیش پا افتاده به نظر می اومد . نمیدونم شاید به خاطر مطالعات فلسفی که قبلا داشتم . اصلا به عنوان یه کتاب فلسفی سراغش نرید که پشیمون میشید ! ) و گفتگودرمانی ( البته این کتاب تاریخ شکل گرفتن گفتگودرمانی رو نشون میده که جالب بود , حتی تاریخ و پیشرفت پله به پله علم پزشکی . ) در این کتاب مورد بحث هست .

سه ماه پیش بیماری او را سرطان کبد تشخیص دادم .این بیماری همچون آتش به همه جا سر می کشد . او یرقان پیشرفته انسدادی هم دارد . زیگ , مرحله بعدی این بیماری خطرناک را میدانی ؟ بله . اگر مجرای اصلی صفرا بسته شود , صفرا به خون بر میگردد , بعد هم بیمار , به دلیل مسمومیت کبدی می میرد . البته پس از دچار شدن به اغمای کبدی . درست است ؟ بله هر لحظه امکان وقوع این امر وجود دارد . ولی نمیتوانم این واقعیت را به خود او بگویم . هرگاه میخواهم از خانه خارج شوم , به زور لبخندی میزنم . هنوز نتوانسته ام به مرگ بیماران خودم عادت کنم . فروید آهی کشید و گفت : امیدوارم به این موضوع عادت نکنیم . امید داشتن , امری ضروری است . باید آن را زنده نگه داشت .

شخصیت دکتر بروئر که دکتر صاحب نامی است و افراد را به خوبی درمان می کند , ولی خود درگیر افکار پریشان شده , زندگی اش دچار به هم ریختگی شده, آشفته و شوریده حال و در یک کلام قادر به کمک به خود نیست . وقتی شروع به درمان روان نیچه می کند میبیند که روان خود نیز بیمار است . نیچه که نمیتواند از کسی کمک بگیرد سعی میکند به او کمک کند . او را با واقعیت های زندگی مواجه می کند, پرده خیال و وهم را کنار میزنند و ارزش واقعی زندگی را به اون نشان می دهد .. در اصل این دو , طی گفتگو با هم , به هم کمک میکنند و همدیگر را درمان میکنند .

نیچه گفت : یوزف , عجیب است که با حضور در کورستان , به آرامش زیادی می رسم . گفته بودم که پدرم کشیشی لوتری بود و من در محوطه بک کلیسای روستایی باری می کردم . مونتنی در مقاله ای در مورد مرگ توصیه می کند باید در اتاقی زندگی کرد که پنجره ای رو به گورستان داشته باشد . معتقد است که این منظره , ذهن انسان را روشن و اولویت های زندگی را تعیین می کند . گورستان بر تو هم چنین تاثیری می گذارد ؟
چالش کتابخوانی طاقچهنیچهاروین یالوموقتی نیچه گریستگفتگودرمانی
من یک روان شناس و یک جامعه شناس نیستم . اما من یک مادر هستم !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید