من از تمام شعارهایی که میشنوم و میگم خستهم
اصلا از اینکه همش در حال تشخیص حرف شعاری از غیر اونم هم.
چی میشه که شعر بعد از سه حرف اولش، الف میگیره و انقدر تغییر معنی میده؟
قبلترها با شنیدن این واژه یاد چپها و چریکهای سبیل از بناگوش در رفته دهه پنجاهی میافتادم
ولی حالا انگار از آخوند و سیاستمدار(این دوتا اوورلپ زیادی دارند) گرفته تا معلم و استاد و دانشجو و هرکس دهن باز میکنه تا شعار بالابیاره!
فقط بین بچهها کمتر شعارزدگی دیدم که خب اونها هم لابد هنوز بلد نیستند.
مسئله مهمی که با این شعارها دارم، دلیلشونه؛ مثلا آدم وقتی جویای دلیل فحش و فصیحت فلانی به فلان سیاستمدار بشه میبینه که چون ترکه و دوست دختر سابقی که به خیال خودش بهش آسیب دیده هم ترکه، ترجیح میده حال نکنه و فحش بده. خب این شد دلیل؟
یا مثلا نصف بیشتر این اداهای انسان دوستی از انتلکت بازی و متفاوت به چشم بودن میاد؛ نمونش؟ همین اخیر برای اخراج مهاجران غیر قانونی افغان؛ باز این هم شد دلیل؟
من نمیدونم دقیق مشکلم با شعار چیه؟ فقط اینو میدونم که وقتی رفتار آدمی از پس دلیلی محکم نیاد و فرم تقلید از گروهی رو بگیره، برام معنی شعار میده. اکت و رفتار بی هویتی که تهی از اصالت انسانی و فردیه، حتی اگه داعیه دار اصالت و انسانیت باشه!