فاطمه فرشیدفر
فاطمه فرشیدفر
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

در بروژ | In Bruges پای لپتاپ

وقتی مارتین مک‌دونا (McDonagh) اولین فیلمش را کارگردانی میکند.

پیش نمایش
پیش نمایش
  • مارتین مک دونا رو از پادکست دابل کازین شناختم.مهتاب و آرزو شروع کردن به صحبت از یه کارگردان و نویسنده ای که از قضا یه فیلمش، فیلم مورد علاقه‌شون بود: در بروژ|In Bruges 2008، فیلمی در ژانر کمدی|جنایی که اینطور معرفیش می‌کنن:
    «آخرین کار دو آدم کش ایرلندی، «کن» (گلیسن) و «ری» (فارل) در کلیسایی در لندن، به مشکل بر می خورد و رئیس آن دو (فاینز) دستور می دهد که به بروژ در بلژیک بروند و منتظر تماس او باشند.»
  • اون زمان In Bruges رو ندیده بودم، حتی خیال دیدنش رو هم نداشتم، فقط یادمه از جزئیات گفتن، از سکه های توی جیب کن و از این که طبق اصلُِ "اگه یه شمشیر بر دیوار یه فیلم دیدی، حتما در طول فیلم قراره ازش استفاده بشه"
سکه های کن 4.90
سکه های کن 4.90
  • فیلم با یه مونولوگ شروع و با یکی دیگه تموم میشه:
    «بعد از این که کشتمشون، اسلحه رو انداختم، دستامو توی دستشویی برگر کینگ شستم، به طرف خونه قدم زدم و منتظر گرفتن دستورات موندم. چند دقیقه بعد دستورو دریافت کردم، "از لندن گمشید بیرون آشغال کله ها، برید به بروژ" من حتی نمیدونستم بروژ توی کدوم جهنم دره ایه،
    توی بلژیک بود!»
    و ما این هارو از زبون ری(فارل) میشنویم، ادمی که عجیبه، یه قاتل که از درون یه بچه‌ست، وقتی توی خودش جمع میشه بچه‌ست، وقتی گریه میکنه بچه‌ست، حتی وقتی برای دیت آماده می‌شه هم بچه‌ست، برای همینه که ما دلمون سعادت این بچه و بیرون رفتنش از این جهنم(بروژ یا جهنمی که از درون توش اسیره؟) رو می خواد.
    کالین فارل(Colin Farrell) مرد ایرلندی تباریه که اخیرا هر فیلمی نگاه میکنم ردی ازش می‌بینم،
    از لانتیموس و لابسترش ،تا لانتیموس و شکستن گوزن مقدسش، از سوفیا فوردکاپولا و The Beguiled تا
    فیلم های 2022 مثل after yang و the batman و نهایتا فیلم The Banshees of Inisherin
    وقتی یه کارگردان یکسان، دوتابازیگر یکسان رو دوباره در کنار هم قرار میده، حتما دیدن این که این بار ازشون چی ساخته هیجان‌انگیزه، نه؟
دو بازیگر، یک گارگردان، دو فیلم!
دو بازیگر، یک گارگردان، دو فیلم!

در بروژ جز «ری» کارکتر های دیگه ای هم داره، اول «کن»، مرد خوب قصه، رفیق فداکار، انسان درستکار و البته قاتل توانمند قصه! کن بیش از رفیق، برای بچه ی درون ری نقش یه پدرو بازی میکنه، پدری که با نگاه تاییدش میکنه، با دروغ گندهاشو جمع میکنه، با فداکاری آگاهش میکنه.

دوم «هری» ولدمورت قصه‌های هری پاتر اینبار با یه تفنگ در دست و عقایدی شکست ناپذیر در ذهن.
هری خط و مشی خودشو داره، متمدن و محافظ بچه ها، حتی مردِ خونه و زندگیش، اما رئیس قاتل‌ها
اگه قبول کنیم زمین گرده وهرکسی رو از هرچیزی منع کنیم، اینقدر میچرخیم و میچرخیم تا بهش دچار بشیم، هری برامون چنین نقشی رو بازی میکنه!

و سوم «بروژ»، این شهر در داستان ما اگر نقش یک نباشه، لاقل نقش مکمل رو بازی میکنه.
با سنگفرش ها و پیاده روهاش، با پارک کوچیک و هتلش و از همه مهم تر با معماریش. وقتی می‌بینیش انتظار داری شاهد چیزی شبیه midnight in paris توش باشی، نه خون و خون ریزی، زد و خورد و تعقیب و گریز.
بروژ برزخه، درست مثل نقاشی که در طول فیلم میبینیم و کارکتر ها درباره روز آخر و محاسبه گناهان حرف میزنن. بروژ یک جور روز اخره.

بعد از دیدن هر فیلمی دوست دارم فکر کنم اگه این فیلم فقط تلاش برای یه سوال بود اون چی بود، و سوالا مختلفی هم به ذهنم رسید، مثلا:

  • تاکجا حاضری پای حرفت بمونی؟
  • آیا قبل از مرگ، در جهنم خودساختمون اسیر میشیم؟
  • هرآدمی یه خط قرمزی داره، خط قرمزهای تو چیه؟
  • تا هنوز بچه ها متولد میشن، میشه به این دنیا امیدوار بود؟
همه‌ی ماجرا همینجاست
همه‌ی ماجرا همینجاست

در بروژ رو دوست داشتم برای دیالوگ های کمدی سیاهش، برای بازیگری های خوبش، برای چفت و بست داستانش، برای شهر بروژ و معماری زیباش و نهایتا برای مارتین مکدونا که پیشنهادِ آرزو و مهتاب از پادکست دابل کازین بود.


فیلممارتین مک دوناmovieکمدیکمدی سیاه
فیلم و سریال میبینم تا بیشتر ایده پردازی کنم تا بیشتر خلق کنم تا بیشتر فکر کنم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید