ویرگول
ورودثبت نام
Farnaz Haghighi
Farnaz Haghighi
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

دور دست ها!







در دور دست ها، خانه ای بود که سقفش، بلور بود و از دودکشش ، نور میزد بیرون. در دوردست ها ، یک رود بود، یک رود که از چشمه های لطافت، راهش کج شده بود سمت خانه ی ما.
در دوردست ها، مردم همه شاعر بودند حتی آن کودک تازه متولد شده . او هم، به جای آنکه اولین کلماتش  آب و بابا و نان باشد ، برای قمری ها شعر می‌خواند .
در دور دست ها، شقایق ها دیگر داغ نداشتند و سرخی شأن از خون نبود، گویی گونه هایشان، از فقط ذوق، سرخ می نمود
دور دست ها جای خوبی بود!
در دور دست ها، انگشتان ما امتداد دستهای خدا بود، دور دست ها جای خوبی بود.. .











فرناز
در دور دست ها، خانه ای بود که سقفش، بلور بود و از دودکشش ، نور میزد بیرون. در دوردست ها ، یک رود بود، یک رود که از چشمه های لطافت، راهش کج شده بود سمت خانه ی ما. در دوردست ها، مردم همه شاعر بودند حتی آن کودک تازه متولد شده . او هم، به جای آنکه اولین کلماتش  آب و بابا و نان باشد ، برای قمری ها شعر می‌خواند . در دور دست ها، شقایق ها دیگر داغ نداشتند و سرخی شأن از خون نبود، گویی گونه هایشان، از فقط ذوق، سرخ می نمود دور دست ها جای خوبی بود! در دور دست ها، انگشتان ما امتداد دستهای خدا بود، دور دست ها جای خوبی بود.. . فرناز



یه دختر که عاشق فیلم و موزیک و کتابه ، وسطش روانشناسی هم میخونه!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید