ویرگول
ورودثبت نام
فرناز
فرناز
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

درددل بعضی از دهه هفتادی‌ها

کسی برای یکی از برنامه‌های روانشناسی پیام فرستاده‌بود «من اصلا نمی‌تونم با جوونم ارتباط بگیرم چیکار کنم؟» و من فکر کردم به چندسال پیش که پدر و مادرها نمی‌توانستند با نوجوانهایشان ارتباط برقرار کنند و اصلا از آنجا صحبت درباره‌ی بحران بلوغ، داغ شد ورسانه‌ها در پی آگاهی بیشتر افتادند

به کسی گفتم دقیقا حالا جوانی همان نسل است و باز هم همان مشکل وجود دارد

تقریبا همان دهه‌ هفتادی‌ها

که نه شبیه بیشتر شصتی‌ها آرام بودند و نه مثل بیشتر هشتادی‌ها و نودی‌ها توانستند اعلام استقلال کنند و پذیرفته‌شوند

این وسط ماندند بلاتکلیف

با خودخوری‌های هرروزه

نه این طرفی و نه آن‌طرفی!

من این‌روزها خیلی از دوستانم را اینطور می‌بینم

سرگردان و دلخور! و البته گاهی عصبانی و دل‌زده!

با هرکدام حرف می‌زنی می‌گویند مگر ما چه گفتیم؟ مگر چه خواستیم یا چه کردیم که با فلان واکنش از سمت خانواده مواجه شدیم؟

حالا روی صحبتم با پدر و مادرهاست

می‌خواهم بگویم وقتش نرسیده از جدال با جوان‌هایتان دست بکشید؟

باور کنید کمی «انعطاف» کمی «شنیدن» و کمی «اهمیت‌دادن» همه‌چیز را عوض می‌کند

«اهمیت دادن» نه به این معنی که جیبشان را پر کنید

به این معنی که قبولشان داشته‌باشید؛ بهشان اعتماد داشته‌باشید و آنها این‌ را بدانند

بله! بدانند دوستشان دارید، قبولشان دارید و آگاهید به اینکه می‌توانند از پس کارهایشان به خوبی برآیند.

باور کنید آن موقع، خیلی از چیزهایی که شما خوشتان می‌آید هم اتفاق می‌افتد.

و در آخر بگویم که من روانشناس نیستم

و حتا اصلا اطلاعات زیادی هم در این حوزه ندارم

فقط دوست‌داشتم دیده‌ها و شنیده‌ها را با شما به اشتراک بگذارم، شاید به کارتان بیاید؛ همین.

دوست‌دارم این‌جا از چیزایی که تو ذهنم می‌گذره بنویسم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید