ویرگول
ورودثبت نام
Farnaz Asrari
Farnaz Asrari
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

شعر "تبعیدی"


ره گم کرده‌ام در این شهر غریب

خفته تاریکی ذر این شهر ای دریغ

می‌زند هر دم باد بر شیشه‌ی دل

بازگرد این جا، جای تو نیست

جام می از آن می که می‌باید تهی است

نسترن‌ها خفته‌اند در این طریق

گریه کودکان نمی‌رسد به گوش

کوچه باغ عاشقی پر از زهرخند رازقی‌ است

صراط از اینجا پیدا نیست

در دل این مردم غربتی قرار نیست

کوچه شهر پر از میوه ممنوعه

پیشه این مردم خائن یوسف فروشی است

پر شده از باران خشکیده این دیار

شهر خالی است از نام و یاد

مرهمی خواهم بر این حال زار

برون آیم از میانه‌های خواب

در این شهر پر از تبعیدی

موذن بگو خانه دوست کجاست؟

بگو میخواهم نماز خوانم بر در خانه یار

بغض خفته دارم می‌خواهم کنم فریاد

بگشای سجاد نور را

دل شکسته دارم می‌خری خدا آن را؟

یک مهندس کامپیوتر درگیر تاریخ و سیاست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید