فرناز پاک‌بین
فرناز پاک‌بین
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

بدترین/بهترین سناریو زندگی ما

یه سریال می‌دیدم که چون نمی‌خوام مورد سرزنش قراربگیرم که اسپویلش کردم، اسمشو نمی‌گم!

داستان یه پسریه، که یه خانواده سرپرستیشو به عهده گرفته. پسره خیلی دنبال خانواده واقعیش می‌گرده. تا بعداز چندین سال پدرشو پیدا می‌کنه. پدرشو که پیدا کرد متوجه می‌شه مادرخونده‌اش پدرشو از قبل می‌شناخته اما می‌ترسیده این بچه رو از دست بده، بهش نگفته. پدر اصلیش هم وقتی پیدا شد، مریض بودو خیلی زود فوت کرد.
چندسال قبل از پیدا کردن پدرواقعیش، پدرخونده‌شو تو یه حادثه‌ای که برای خانواده‌ی غیرواقعیش اتفاق افتاد از دست داد. که سر اون حادثه کلی کینه به دل گرفته بود از خودش که کمکی نکرده و... بقیه خانواده‌‌اش. چون پدرخونده‌شو خیلی دوست داشت و بعداز از دست دادنش هم کلی مشکل براشون پیش اومد.

تو یکی از قسمتا این پسر رفته بود پیش تراپیست و تراپیست یه سوال کلیدی ازش پرسید:" اگه بدترین اتفاق زندگیت [که همون حادثه برای خانواده‌‌ی غیرواقعیت بود] اتفاق نمی‌افتاد، الان زندگیت تو بهترین حالت چطوری بود؟"

گفت:" اگر پدرخونده‌ام جون سالم به‌در می‌برد، بعداز اون حادثه مادرخونده‌ام تحت‌تاثیر قرار می‌گرفت، به پدرخونده‌ام می‌گفت که پدرمو می‌شناسه. زود پیداش می‌کردیم میومد تو لحظه‌های مهم زندگیم‌ حضور داشت و هیچ‌وقتم مریض نمی‌شد یا مریضیش انقدر پیش‌رفت نمی‌کرد که بمیره."

تراپیست گفت:" حالا بدترین اتفاق ممکنو بگو، اگه پدرخونده‌ات نمی‌مرد، الان تو بدترین حالت زندگیت چطوری بود؟"

گفت:" مادرم به پدرم حقیقتو می‌گفت و اونا طلاق می‌گرفتن. چون مادرخونده‌ام یه جورایی بهش دروغ گفته بود." و شروع کرد زندگیشو درین صورت تصویر کردن.

اینجا نکته کلیدی داستانه، تراپیست پرسید:" چرا فکرمی‌کنی درهرصورت مادرت تصمیم می‌گرفت حقیقتو به پدرت بگه؟"

واقعیت اینه که ما تعداد خیلی خیلی محدودی سناریو رو می‌تونیم تصور کنیم.

اگه "اتفاق بد زندگیمون" نمی‌افتاد یا "اتفاق خوب زندگیمون" می‌افتاد، هیچ تضمینی وجود نداشت زندگی ما بهتر یا بدتر از الان باشه.

زندگی بهتر از نظر من به این معناست که الان احساسات منفی کمتری رو تجربه می‌کردیم، یا احساسات مثبت قوی‌تری و بیشتری. مثلا لحظات کمتری اضطراب و غم رو تجربه می‌کردیم!
یا لحظات بیشتری خوشحال می‌شدیم!

مگه همه چی برای این نیست؟ مگه پول بیشتر تهش برای این نیست که کمتر حسرت بکشیم؟ مگه عشق برای این نیست که حس خوشایند بیشتری رو تجربه کنیم؟ مگه انگیزه داشتن برا این نیست که سختیِ کار خوب حذف شه برامون؟

راستش
ممکن بود اتفاقا زندگیمون شبیه رویامون باشه. اگه چنین و چنان نمی‌شد. اگه فلان چیزو بهمان چیزو از دست نداده بودیم! اگه توی اون خانواده با چهارتا ویژگی دیگه بزرگ می‌شدیم!
زندگی رویایی ما هم این یکی از صدتا احتمالیه که ممکن بود اتفاق بیافته.

اما به فرض که اتفاق افتاد، احساساتی که تو طول روز زندگی می‌کنیم چقدر فرق می‌کرد؟

وقتی من بلد نیستم چیزایی که دارمو ببینم، چه فرقی داره زندگیم ده‌درصد شبیه رویاهامه یا ۳۰ درصد یا ۶۰ درصد؟ من که تمرکزم رو اون چند درصد نداشتمه!

هلو گفت بهترین اتفاق زندگیش ازدواج با محمدحسین بوده، که اگه اتفاق نمی‌افتاد نمی‌دونه زندگیش چی می‌شد، درسته این ازدواج برام کلی خوشحالی اورد، ولی هنوز همون "ول معطل" سابقم! کاش همونقدر که برای محمدحسین تلاش کردم، برا خودم تلاش می‌کردم!


همه اینا رو گفتم که بگم، خبر بد اینه که اتفاقی وجود نداره که اگه از الان به بعد بیافته یا قبلا نمی‌افتاد الان ما زندگیمون بهتر بود! شاید چند ماه رو زندگیمون اثر می‌ذاشت ولی خیلی زود اثرش می‌رفت!

و خبر خوب اینه که لازم نیست منتظر بمونیم که فلان اتفاق بیافته. یا کینه رو مثل کیلو کیلو سنگ تو دلمون حمل کنیم و حسرت بخوریم که چرا بهمان اتفاق افتاد، همین کافیه تغییرات کوچولویی توی همین کسی که تو فاصله‌ی بین دوتا شونه‌مون زندگب می‌کنه، بوجود بیاریم، تا دنیا شفاف‌تر بشه.

تراپیستروانشناسیجستارجستارنویسیجستار نویسی
مبارز دائمی با "خب که چی"؟ از صاحبین کانال https://t.me/farandfaz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید