فرناز پاک‌بین
فرناز پاک‌بین
خواندن ۵ دقیقه·۹ ماه پیش

شروع دوباره یا ادامه؟

من بااین‌که رشته‌ام ریاضی ‌بود، دوبار کنکور دادم. نمی‌دونم موقعیت اینو داشتید که دوبار کنکور بدید یا نه.

وقتی بار اول اون ایده‌آلی که تو ذهنته رو برای درس‌خوندن پیاده‌نکردی. همش می‌گی عیب‌نداره، الانو ولش‌کن. الان دیگه فایده‌نداره.

سال دیگه با انگیره از اول درست درس می‌خونم. فکرمی‌کنی تجربه‌ی امسالت تبدیل می‌شه به سوخت جت یا جادوگری چیزی و با چوبش همه‌ی ناامیدیا و خستگیا و بی برنامگی‌هاتو نابودمی‌کنه. فکرمی‌کنی امسال چون فلان اتفاق افتاد، چون من فلان‌طور بودم روزی ۱۷ساعت درس نخوندنم. ولی سال دیگه معجزه‌می‌شه. از تجربه‌‌ی امسالم استفاده می‌کنم و از روز اول ۲۰ ساعت با تمرکز صددرصد درس می‌خونم.

همون ماه اولی که برای کنکور دوم شروع‌می‌کنی می‌بینی ازین خبرا نیست. انگار مغزت سفیده، بعضی از درسا رو انگار همون بار اوله که می‌خونی. ازون بدتر می‌بینی اتفاقای پیش‌بینی نشده فقط برای پارسال نبودن. می‌بینی بازم ناامید میشی. حتی زمان ناامیدیت هم شبیه پارساله، نزدیکای بهمن و آخرای عید.

بعدا که مصاحبه‌ی نفرات برتر رو می‌خوندم دیدم حتی تک رقمی‌ها هم اون‌موقع ناامیدشده‌بودن. درواقع انگار یه ناامیدی فراگیره. فکرمی‌کنی خیلی بد درس خوندی، تو عیدتو پاییزتو ... از دست‌دادی ولی بقیه ۱۲ساعت بدون وقفه درس خوندن. ازون بدتر فکرمی‌کنی این از دست‌دادن معنیش اینه که نمی‌رسی! همه چی تموم‌شده و تو باختی. بدم باختی. تو سال دومتم باختی. من بیشتر از دوسال کنکورندادم ولی می‌دونم اگه سال سومم امتحان‌می‌کردم همین می‌شد. دوباره عیدو بهمن ناامیدمی‌شدم. دوباره مواقع حساس اتفاقات پیش‌بینی نشده می‌افتاد. دوباره خیلی روزا کم درس می‌خوندم، بعضی روزام هیچی نمی‌خوندم. دوباره درسا برام سخت‌بودن و... .


من یه شانس‌داشتم. اون سال یه مشاوری تو تلوزیون بود که واقعا خداروشکرمی‌کنم سرراهم قرارش‌داد. هرهفته صحبتاشو گوش می‌دادم. الان خیلی مطمئن نیستم اسمشو بیارم یا نه. به هرحال می‌گفت با وجود ناامیدی ادامه‌بدید. با وجود این‌که تا دیروز فکرمی‌کردید از همه بدتر تلاش‌کردید، از امروز ادامه‌بدید. اگه امشب تا ساعت ده نخوندید و نیم ساعت دیگه می‌خواید بخوابید، همون نیم ساعتو خوب بخونید. می‌گفت از زیاد شروع‌نکنید. یه ذره بیشتر بخونید. یه تست بیشتر از توانتون بزنید هرروز.


از دور که نگاهش می‌کنی انگار چرت و پرت می‌گفته ولی من این‌کارا سعی‌می‌کردم اجراکنم. باز تا چهارشنبه می‌تونستم ولی چهارشنبه ناامیدی و خستگی و تردید میومد سراغم ولی از شانس خوبم فقط قرار بود چهارشنبه و پنج‌شنبه رو باناامیدی ادامه‌بدم. علاوا‌براین که همون یه دونه تست‌ها تو بلندمدت می‌تونست تاثیرگذار بشه ولی اون احساس فعال‌بودن و اثرداشتن و قربانی گذشته‌نبودن خیلی کمک‌می‌کرد که ادامه‌دادن برام ممکن بشه.

سرتونو درد نیارم من اگه با روش این آدم پیش‌نمی‌رفتم، اگه همین تغییرای مورچه‌ای رو بعضی وقتا رعایت نمی‌کردم، شاید دانشگاه آزادم قبول نمی‌شدم. چون عادت به درس‌خوندن بلندمدت نداشتم، تهش ماه‌مهرو می‌تونستم دووم بیارم و بعد از شدت ناامیدی همه چیو رهامی‌کردم. شب امتحانی بودم همیشه. توان درس خوندن طولانی برای کنکورو نداشتم. اصلا نمی‌دونستم نباید به حرف همه‌ی فکرام گوش‌بدم. فکرمی‌کردم اگه مغزم بهم می‌گه شکست می‌خوری، اگه دوتا آزمونو خراب می‌کردم. بی بروبرگرد راست‌می‌گه. دیگه بقیه شواهد مثبت رو نمی‌دیدم. دیگه نمی‌دیدم تو مشتق سرعتم بالا رفته. مثلثاتو یه بار صدزدم. واقعیتو نمی‌دیدم، فقط بخش‌های منفی ماجرا و انگار می‌کردم این منفیا این شکستا فقط برای منه. بقیه دارن عین چی برنده‌می‌شن.

بااین ناامیدی کاذب ممکن بود خیلی زود همه‌چیزو رها می‌کنم. اگه این‌جوری می‌شد بدترین دانشگاهم به‌زور قبول می‌شدم. شاید حتی کنکور‌نمی‌دادم.


اگه منتظرید الان یه داستان هپیلی اور افتر بگم‌. نه! ازین خبرا نیست.


آخرشم شریفی که می‌خواستم قبول‌نشدم، حتی بدترین دانشگاه دولتی‌ای که تو تهران رشته‌مو داشت هم قبول نشدم. هرچند که خیلی خیلی نزدیک بود که به عنوان نفرات آخر قبول بشم، ولی نشد. رفتم یه دانشگاه خوب تو مشهد و همون رشته‌ای که می‌خواستمو خوندم. این نتیجه شاید برای نفر اول کنکور از مرگم بدتر باشه‌ها ولی برای من بهترین نتیجه‌ی ممکن بود. من توانم بیشتر ازین نبود واقعا. الانم شرمنده‌ی خودم نیستم. چون می‌دونم حتی اگه ۵ دقیقه در توانم بود، همونو می‌خوندم.


حالا این چیزا مختص کنکور نیست. آدمیزاد تو شروع انگار یه قدرتی می‌بینه، وسطای مسیر که دیگه اون شور و شوق شروع نیست و خط پایانو هم نمی‌بینه و از هیچی مطمئن نیست، می‌زنه به سرش که ازین کار استعفا‌ بده. برو فلان‌کارو شروع‌کن. بعضی وقتا حتی کار جایگزینی هم نیستا. مثلا بچه‌ها می‌گن می‌خوام دیگه درس نخونم، می‌پرسی باشه خب می‌خوای بجاش چکارکنی؟ جوابی ندارن. فکرمی‌کنن فقط درس خوندن سخت و بده. بقیه کارا آسونن، پر از موفقیتن و خوشحالشون می‌کنن. فقط باید ازین مرحله هرجورشده فرارکنن.


فکرمی‌کنم ما همین طرزتفکر رو که توی زندگی شخصیمون داریم، آوردیم کپی‌-پیست کردیم تو زندگی اجتماعیمون. این‌که اگه یه چیزایی مطابق میلمون نبود، اگه یه جاهایی فکرکردیم یا حتی فکرم نکردیم و واقعا بدبود‌، باید بزنیم زیر میز. بدون این‌که فکرکنیم جایگزین چی می‌تونه باشه؟ و گزینه‌ی جایگزین با چه سازو کاری می‌خواد کاستی‌های گزینه‌ی فعلی رو برطرف‌کنه و چه تضمینی هست مثل کسی که بار دومشه کنکور می‌ده، دوباره به همین نقطه برسیم نه یه نقطه‌ی بدتر! حالا پیشرفت پیشکش.



راست و حسینیش اینه که ازین‌جا به بعد می‌خوام راجع‌به انتخابات بگم. می‌خوام بگم یه عده شروع‌کردن یه جنبشی رو به اسم دموکراسی. به اسم انقلاب مشروطه یا هرچی. که مردم امکان اثرگذاری داشته‌باشن. نمی‌دونم با خودشون فکرمی‌کردن این اثرگذاری چنددرصد می‌تونه باشه. فکرمی‌کردن روزی می‌رسه که مردم بتونن بالای ۵۰درصد اثرگذاری داشته‌باشن تو مملکت؟ یا به همون ۵درصد، ده درصد، یه درصد قانع‌بودن؟


نمی‌دونم الان ما با رای‌دادن چقدر می‌تونیم تو سرنوشت ۴سال دیگه‌مون اثربذاریم. ۳درصد؟ ۶ درصد؟ ۲۲ درصد؟ نمی‌دونم. ولی من تصمیمم اینه هرچقدر که هست. امروز تا هرجای مسیری که قبل از انقلاب مشروطه شروع‌شده رو که رفتیم، هرچقدر که از مسیرمونده. جلوی چشم خون‌هایی که ریخته‌شده تا من حق رای داشته‌باشم و شده اثرگذاری من و بقیه درحد همون ۲ درصد باشه، می‌خوام همون ۲درصدمو اثربذارم.


اما همه‌ی این حرفا رو به عنوان یه نفر که جمهوری اسلامی ایران رو کنار هم قبول‌داره زدم. نمی‌دونم اگه فکرمی‌کردم باعث و بانی مشکلات مملکتم این رژیمه بازم رای می‌دادم یا نه. نمی‌دونم وقتی جایگزینی نداشتم بازم حاضربودم همه‌ی تلاشمو برای نابودی رژیم فعلی بکنم (حتی اگه ندونم آیا تلاشم اثرداره) یا نه، سعی‌ام رو می‌کردم حداقل اثرگذاریمو داشته‌باشم تا جایگزین پیدابشه.



پ.ن: نمی‌دونم عکسی که گذاشتم منبعش کجاست. اگه می‌دونید بگید.



انقلاب مشروطهشروعدلیل ادامه دادنانتخاباتانتخابات 1403
مبارز دائمی با "خب که چی"؟ از صاحبین کانال https://t.me/farandfaz
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید