faryadekhamoosh
faryadekhamoosh
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

چگونه برای مغزمان دکمه(خاموش/روشن) بسازیم؟

شاید برای همه شما اتفاق افتاده باشد که در مواجهه با شرایط و یا برخی از آدمها، قصد داشتید که رفتارتان را تغییر دهید اما در هنگام مواجهه این امر محقق نشده است. در این مطلب درباره این مساله صحبت خواهیم کرد که چگونه با کاشتن یک دکمه در مغزمان، می­توانیم رفتار خودمان را بهبود یا تغییر دهیم.



قبل از شروع بحث، ابتدا باید تعریفی از یکی از مفاهیم مهم در یادگیری، بنام قانون یادگیری هب ارائه دهم. این قانون یکی از قواعد عصب­ شناختی است بر این مبنا که یادگیری از اتصال چندین نقطه از مناطق مغزی محقق می­ گردد. به عنوان مثال وقتی شما واژه مادربزرگ را می شنوید، چندین نقطه در مغز شما از جمله معنی واژه، چهره مادربزرگ خودتان و حسی که نسبت به این واژه یا مادربزرگتان دارید فعال می­ شود که هر کدام از این­ها، در نقطه­ ای از مغز ما قرار دارند که اتصال این چند نقطه به همدیگر به ما درکی از واژه مادربزرگ ارائه می­دهد. به همین جهت هم هست که ادراک افراد نسبت به یک چیز واحد می­تواند متفاوت از یکدیگر باشد و این مساله به این برمی­گردد که چه نقاطی از مغز در هنگام ارائه آن چیز، فعال گشته است.

مساله دومی که این قانون می­گوید این است که هر چه که اتصالات بین این نقاط بیشتر تکرار شود، آن اتصال قوی­تر می­شود و به همین جهت است که زمانی که واژه مادربزرگ را می­شنوید اولین تصور ذهنتان مادر بزرگ خودتان است و نه مادربزرگ شخص دیگری. چراکه این دو(یعنی واژه و خود مادربزرگ) مدام با هم بیان می­شدند و در واقع انقدر تکرار زیاد بوده که این دو همیشه با هم بازنمایی می­شوند.

خب برگردیم به بحث خودمان. ما با توسل به قانون هب می­توانیم در ذهنمان، دکمه ­ای خودآگاهانه تعبیه کنیم تا نسبت به مسائلی که توجه کمتری نسبت به آن نشان می­دهیم و آن را بدیهی و روتین می­دانیم آگاهانه برخورد کنیم. ارتباط این آگاهی با قانون هب بدین صورت است که در واقع ما در این روش، یک سری سیم­کشی مثل یک شبکه در ذهنمان نسبت به شاخصه­ های معینی می­سازیم. به عنوان مثال: ما می­خواهیم در موقعیت­ هایی که عصبی می­شویم، با توسل به تکنیک ­های مدیتیشن(مانند تنفس عمیق و...) خود را آرام کنیم. اما غالبا در مواجهه واقعی همیشه این مساله یادمان می­رود، چراکه اوج عصبانیت اجازه تفکر آگاهانه به ما نمی­دهد و رفتاری کاملا اوتوماتیک ­وار و ناخودآگاه از خود بروز می­دهیم که وقتی از کسانی که در چنین موقعیت­ هایی به دیگری آسیب جدی زده ­اند یا جان کسی را گرفته­اند می­پرسیم که چرا چنین کردی غالبا یک پاسخ می­دهند که «خودمم نفهمیدم چی شد». پس ما نیاز داریم که یک چیزی مانند دکمه روشن/خاموش یا مثل ترموستات در ذهنمان قرار دهیم تا در زمان­ها و موقعیت­های خاص آن دکمه به کمک ما بیاید.

حال سوال اصلی این است که چگونه این امر را عملی کنیم؟

برگردیم به مثالی که زدیم. ما با یک واکنش هیجانی به نام خشم رو­به­ رو هستیم. از طرفی چند تکنیک برای آرام و فروکش کردن این خشم بلدیم. ولی در مواجهه با واقعیت این راهکارها اصلا به ذهن نمی­ آیند. پس ابتدا باید مشکل را پیدا کنیم چراکه حتی ما راه ­حل راه هم می­دانیم و مشکل اصلی ما در عملی کردن آن است. مشکل اصلی طبق قانون هب این است که این دو مساله(خشم و تکنیک­ رهایی از آن) ارتباط و اتصالی به هم پیدا نکرده ­اند و از طرفی خشم کاملا ناخودآگاه پردازش می­شود و تکنیک­ها کاملا آگاهانه هستند و اتصال پیدا کردن این دو امر نامتجانس کمی سخت­ تر از چیزهای دیگر است و می­ توان گفت که در اموری که به رفتار مربوط می­شود همیشه با این دو عامل خود/ناخودآگاه طرف هستیم و به همین جهت هست که شاید خیلی از ماها نحوه مواجهه با اتفاقات و آدمهای مختلف را به خوبی می­دانیم، می­توانیم برای همدیگر آن را تبیین کنیم اما در هنگام عمل، هیچکدام را نمی­توانیم اجرایی کنیم و همان رفتار قدیمی تکرار می­شود. پس در اینجا نیاز به یک واسط داریم که بتواند احساس را به آن راه حل خودآگاهانه وصل نماید و ما را از انجام یک رفتار تکراری و اتوماتیک نجات دهد.

دکمه ذهنی این­جا به نجات ما می­ آید، در واقع این دکمه یک نشانه است که می­تواند روی دست یا روی لباس باشد که به محض دیدن آن شبکه خودآگاه ما در رابطه با آن رویداد فعال گردد. ما بدین وسیله مغز را در یک حالت آماده باش نسبت به آن رویداد یا آدم­های مد نظرمان قرار می­دهیم که به این امر آماده سازی(priming) می­گویند. اما همه چیز انقدر ساده نیست. چراکه آنقدر اتفاقات در دنیای وافعی سوپرایز کننده و به دور از برنامه و تصور ما است که گاها می­تواند ذهن ما را به هم بریزد به طوری که یادمان برود به آن نشانه توجه کنیم. در واقع، دکمه شروع ماجراست. ما به تمرین مداور نیاز داریم و باید شبکه مغزیمان را وسیع تر کنیم و هر بار که این دکمه عمل نمی­کند، دلایل آن را روی یک کاغذ بنویسیم. این مساله باعث می­شود که شبکه مغزی طبق همان اصل قانون هب، بهتر یاد بگیرد و مدام خودش را اصلاح کند.

مثال رایج دیگری که شاید همه ماها آن را تجربه کرده باشیم، فلج خواب یا همان به تعبیر سنتی «بختک» است. یکی از موثرترین راه­ها برای رهایی از این اتفاق، این است که یکی از اعضای بدن به حرکت دربیاید و شما به عنوان مثال به حرکت دادن یکی از انگشتان پا می­توانید از این حس رهایی پیدا کنید. اما سوال اصلی اینجاست که فرآیند خواب که کاملا ناخودآگاه است و ما قابلیت دستکاری در آن را نداریم، پس چگونه به یاد بسپاریم که اگر این اتفاق افتاد انگشتانمان را حرکت دهیم؟ در اینجا هم مانند مثال پیشین باید در ذهن دکمه­ ای تعبیه کنیم و نشانه­ای قرار دهیم. حال شاید این سوال مطرح شود که در خواب که ما نمی­توانیم به دست یا لباس و... نگاه کنیم پس این نشانه باید چگونه ساخته شود؟ در واقع، نیازی به این کار نیست و ما در ذهنمان نشانه­گذاری می­کنیم بدین معنی که اگر شما بگویید اگر فلح خواب رخ داد یکی از انگشتانم را حرکت می­دهم، در عمل خیلی توفیقی بدست نخواهید آورد ولی زمانی که که دقیق مشخص کنید که مثلا انگشت شصت پای راست، ذهن به این حالت شرطی که یک نوع رهایی از خطر برایش تعریف شده در حالت آماده باش قرار می­ گیرد.

ما به طور سنتی یاد گرفته­ایم که با تلقین، همه چیز را یاد بگیریم و درونی سازی کنیم که در واقع امر، مخصوصا برای اموری که به رفتار ما برمی­ گردد. این مساله محقق نمی­ گردد و گذاشتن یک دکمه ذهنی و اصلاح مداوم شبکه آگاهانه ذهنی نسبت به نوع رفتار در شرایط مختلف، سبب می­شود بعد از مدتی این شبکه خودساخته در مغز، پخته تر و قوی تر گردد و دیگر نیازی به دکمه نیست و در واقع ذهن نسبت به بروز رفتار جدید به یادگیری کامل رسیده است. پس اگر می­خواهید رفتار غلطی را کنار بگذارید یا به سمت رفتار مناسب حرکت کنید، تنها راه این است که از خودآگاهی خودمان استفاده کنیم و بتوانیم با کمک آن، رفتار غلطی که در ما نهادینه شده است را کنار بزنیم و رفتار جدیدی را جایگزین کنیم وبه مانند این است که سیم کشی­های قدیمی و پوسیده یک خانه را ذره ذره از جا بکنیم و آن را با سیم­کشی بهتر و کارآمد تر جایگزین کنیم.


مغزقانون یادیگری هبتغییر رفتاردکمه ذهنیبختک
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید