طاعون رو توی نمایشگاه کتاب پارسال خریدم، توی لیست کتاب هایی که برای خرید آماده کرده بودم نبود و توی یکی از غرفه ها چشمم بهش خورد و با توجه به شناخت نسبی ای که با خوندن کتاب های بیگانه و سقوط از آلبر کامو داشتم اون رو خریدم.
همونجور که از اسم کتاب هم میشه تشخیص داد، داستان حول محور بیماری طاعون که افتاده به جون مردم شهر میچرخه. یک بیماری واگیردار وحشتناک!
کامو بیماری رو حیوانی تشریح میکنه که وحشیانه میپرید بین مردم و با تمام زور و توان میکشت. میکشه تا وقتی خسته میشه و دیگه نایی براش باقی نمیمونه.
راستش من زیاد داستان رو دوست نداشتم. بی روح و یک جورایی خسته کننده و کش دار بود. جوری بود که من هم انقدر از این فضای بیمار و خفقان خسته شده بودم که وقتی داستان به جایی رسیدمکه فهمیدم بیماری کم کم داره پسنشینی میکنه، من هم مثل مردم شهر اوران خوشحال شدم که این بی روحی و تکرار تموم شده. نمیدونم شاید این یک حسنه.
اما شخصیت های داستان هم یک جوری بودن، اصلا نمیشد باهاشون ارتباط برقرار کرد و پرداختشون خوب نبود به نظرم. به طوری که بعضی وقتا اصلا یادم میرفت ویژگی های شخصیتی افراد رو. این کی بود و چیکاره بود و علایقش چی بود. اگر شخصیت پردازی طاعون رو مقایسه کنم با کافکا در کرانه، واقعا شخصیت پردازی هاروکی موراکامی چندین برابر بهتر بود. هنوز که هنوزه ساکورا و ناکاتا نشستن یه گوشه از ذهنم.
در کل داستان راجب سیاهی ها، سختی ها و در کنارش انسانیت و همبستگی و عشق انسانی توی اون شرایط هست و شاید باید این سبکی باشه. اما من نظر مثبتی نداشتم راجبش.