ویرگول
ورودثبت نام
farzad nikzad
farzad nikzad
خواندن ۳ دقیقه·۵ سال پیش

ای لشگریان به پا خیزید!

لابلای کپه‌ی اجساد سربازا، یکی‌شون هیچ اثری از زخم و خون ریزی و تیرخوردگی نداشت. نه مسموم شده بود و نه تشنگی از پا درش آورده بود. این چند روز هم که خبری از حمله شیمیایی نبود.

بقیه‌ی جسدا رو که دفن کردم رفتم سراغش. جیباشو گشتم و یه پاکت پیدا کردم، یه بسته سیگار و یه فندک بنزینی هم بود البته که صداشو درنیاوردم.
پاکتو باز کردم. یه کارت عروسی بود به تاریخ 2روز پیش. مچاله و لگدمال شده بود و بعد دوباره صافش کرده‌بودن انگار. یه تیکه کاغذ پاره هم بود که روش نوشته‌بود:

" سلام مامان. امیدوارم حالت خوب باشه. خواستم بهت خبر بدم دارم میام خونه. جنگ برا من دیگه تموم شده چون اونی که براش می‌جنگیدم، تسلیم شده. دیگه دلیلی واسه موندنم نیست. امیدوارم به زودی ببینمت. "

پشت کاغذم نوشته‌بود:
" فردا این جنگ لعنتی تموم میشه. "

جسدش رو گوشه‌ی آسایشگاه پیدا کرده‌بودن؛ کنار خورجین و وسایلش. رو تختش دراز کشیده و دیگه بیدار نشده بود.
جسدشو دفن کردم و پاکتم گذاشتم روی مزارش. یه نامه به آدرسی که روی پاکت بود نوشتم و براشون توضیح دادم که مفقودالاثر شده و هیچ خبری ازش نیست. همراه با خورجین وسایلش فرستادم برای مادرش.

فردای اون‌روز خیلی آروم بود؛ نه صدای بمب و موشک و آژیر می‌اومد و نه خبری از عملیات و رفت و آمد و داد و قال بود. همه چی یه دفعه تموم شده بود.

بعد از ظهر اون روز، سربازا دسته دسته برمیگشتن و راهی خونه هاشون میشدن. بجای جسد سربازا، کپه های سلاح بود که روی هم تلنبار شده بود و بجای فریادهای وحشتزده، غریو شادی و خوشحالی بود که به گوش میرسید.

فندک بنزینی رو روی قبرش گذاشتم و همراه بقیه برگشتم.

جنگ بالاخره تموم شده بود.

امشب و بعد از تماشای فیلم 1917 که از آثار درخور توجه و قابل تقدیر سال گذشته میلادی است، احساس میکردم باید چیزی بنویسم. روایت بالا که اصلاحیه ای است از نوشته ای مربوط به دو سال پیش، بنظرم مناسب آمد.

به راستی عجیب حکایتی است حکایت جنگ و کشتار. از اتمام اولین کشتار گسترده جهانی کمی بیشتر از یک قرن گذشته و دومین خونریزی هم حدود هشتاد سال پیش آغاز شد. فقط بیست سال زمان لازم بود برای صف آرایی مجدد و چرخه انتقام جویی این حریص سیری ناپذیر!
حتی کشته شدن میلیونها همنوع و نابودی همه چیز باز هم انسان را قانع نکرد به تسلیم. باز هم جنگ، هنوز هم جنگ، همیشه جنگ...

حقیقتاً جنگ بازی و ملعبه ای است برای رهبران. آنانی که افسار در دست دارند، جمعیتی را هو کنان وسط آشوب سُر میدهند و خود تکیه میزنند بر صندلی حفاظت شده ای که رو به نمایشگری بزرگ قرار گرفته و ارضا میکنند خوی حریص و سیری ناپذیرشان. هیچ نبردی نیست که جز با فداشدن سرباز و رشادت سرباز و جراحت سرباز عجین شده باشد. هیچ جنگی نیست که سربازهایش بی حساب روی زمین نغلتیده باشند و هیچ آوردگاهی نیست که از لاشه و خون و کثافت متعفن نباشد.

جنگ فقط برای رهبرها زیبا است. جنگ تنها برای رهبرها دستاورد و پیروزی است. فقط مرگ رهبرها است که شکوهمند است. هیچ سربازی از میدان هیچ جنگی فاتح برنگشته... سربازهای مفلوکی که مصیبت تنها غنیمت آنها خواهدبود؛ برای همیشه.

سرباز محکوم است به مواجهه با مرگ؛ محکوم است به اطاعت و تن سپردن. مجبور است به کشتن... و در آن سوی صحنه، شاهانند و بزمهاشان و قهقهه از به خاک غلتیدن بازیچه ها. تفاوتی ندارد رنگ پرچمها؛ بازی است دیگر...بگذار بمیرند؛ برای وطن، برای صلح، برای خاک، برای خانه...

هیچ کهنه سربازی، هرگز به خانه برنگشته...

تماشا کنید فیلم را و بیندیشد به واقعیت ترسناکی که همین نزدیکیها در کمین است. اینبار کدوم حرامزاده ای اولین گلوله را شلیک خواهدکرد؟

جنگجنگ جهانیفیلم1917جادوی سینما
فرزاد هستم. رؤیاپرداز، هنر دوست، اندیشناک و رنج طلب. برای اشتراک گذاشتن افکار، عقاید و دیدگاه هایم در ویرگول مینویسم. کانال تلگرامیم با مشارکت یک دوست: t.me/kalke_qalam
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید