امشب و بعد از تماشای فیلم 1917 که از آثار درخور توجه و قابل تقدیر سال گذشته میلادی است، احساس میکردم باید چیزی بنویسم. روایت بالا که اصلاحیه ای است از نوشته ای مربوط به دو سال پیش، بنظرم مناسب آمد.
به راستی عجیب حکایتی است حکایت جنگ و کشتار. از اتمام اولین کشتار گسترده جهانی کمی بیشتر از یک قرن گذشته و دومین خونریزی هم حدود هشتاد سال پیش آغاز شد. فقط بیست سال زمان لازم بود برای صف آرایی مجدد و چرخه انتقام جویی این حریص سیری ناپذیر!
حتی کشته شدن میلیونها همنوع و نابودی همه چیز باز هم انسان را قانع نکرد به تسلیم. باز هم جنگ، هنوز هم جنگ، همیشه جنگ...
حقیقتاً جنگ بازی و ملعبه ای است برای رهبران. آنانی که افسار در دست دارند، جمعیتی را هو کنان وسط آشوب سُر میدهند و خود تکیه میزنند بر صندلی حفاظت شده ای که رو به نمایشگری بزرگ قرار گرفته و ارضا میکنند خوی حریص و سیری ناپذیرشان. هیچ نبردی نیست که جز با فداشدن سرباز و رشادت سرباز و جراحت سرباز عجین شده باشد. هیچ جنگی نیست که سربازهایش بی حساب روی زمین نغلتیده باشند و هیچ آوردگاهی نیست که از لاشه و خون و کثافت متعفن نباشد.
جنگ فقط برای رهبرها زیبا است. جنگ تنها برای رهبرها دستاورد و پیروزی است. فقط مرگ رهبرها است که شکوهمند است. هیچ سربازی از میدان هیچ جنگی فاتح برنگشته... سربازهای مفلوکی که مصیبت تنها غنیمت آنها خواهدبود؛ برای همیشه.
سرباز محکوم است به مواجهه با مرگ؛ محکوم است به اطاعت و تن سپردن. مجبور است به کشتن... و در آن سوی صحنه، شاهانند و بزمهاشان و قهقهه از به خاک غلتیدن بازیچه ها. تفاوتی ندارد رنگ پرچمها؛ بازی است دیگر...بگذار بمیرند؛ برای وطن، برای صلح، برای خاک، برای خانه...
هیچ کهنه سربازی، هرگز به خانه برنگشته...
تماشا کنید فیلم را و بیندیشد به واقعیت ترسناکی که همین نزدیکیها در کمین است. اینبار کدوم حرامزاده ای اولین گلوله را شلیک خواهدکرد؟