1. اسفند غبار گرفتهٔ تقویم شمسی.
کارتپستالها را ردیفبهردیف به ترتیب حروف الفبای گیرنده در فولدری بینام و نشان ذخیره کردهام. احتیاط و ترس از کرونا، مجبورم کرد تن بدهم به ارسال مجازی کارتپستالهای عید. تاکید میکنم روی ترس. ترس از چه؟ تکلیف مشخص است: ترس از مرگ. من یا (بگذارید جمع ببندم) ما، با مرگ- چنین چیز پیشپاافتادهٔ بیهمتا- خوب کنار نمیآییم. نه عمقش را میدانیم، نه رنگ و نه جنسش. و نه از ابعاد اندوهش خبر داریم. میترسیم ولی در نهایت با آن کنار میآییم. به قول ابوالحسن خرقانی،«تو رنگ اینها را به من نمای تا من جایگاه ایشان با تو نمایم». مرگ رنگ ندارد. سوگْ رنگ دارد؛ رنگی که در لغتنامهها به وفور و به اسامی مختلف ذکر شده: اسود، اغبر، تاریک، تیره، قره، کبود، کمرنگ، مشکی ≠ سپید، سفید.
و ما آدمیان این خاک چه سیاهپوش بودیم امسال، چه سوگدار و چه تنها. چه غریب و چه تنها. چه بیپناه و چه تنها. و چه تنها. چنگ که بر صورت میانداختیم، دیگر جایی نبود برای خراش افتادن، خراش بر روی خراش؛ تا عمق جان، تا مغز استخوان. خون روی خون. ما غریق دریای مصیبت بودیم. به قول اعراب: کالغریق یتشبّث بکل حشیش. ( مانند غریقی که به هر شاخهٔ خشکیدهای چنگ میزند).
۲. جناب، آخرین باری که به آسمان نگاه کردید را یادتان هست؟
نه یادم نیست؛ دیگر نمیتوانم نگاهش کنم. سه ماه است که آبیِ آسمان به سرخی میزند، انگار کن خون پاشیده باشی روی حوض آبی. خونی که میسُرد. چرا؟ مهم نیست (عاقلان دانند اما). به کلمات فکر کنید: زلزله، سیل، ویروس، بنزین، هواپیما، ۱۷۶. این کلمات سال قبل چه معانی در اذهان تداعی میکردند و حالا در آخرین هفتهٔ اسفند ۱۳۹۸ تداعیگر چیستند؟ حوادث، کلمه میزایند و ما دچار رنج کلماتیم. جهان با هر حادثهای شکل دیگری به خود میپذیرد. ترس ما از ویروس کرونا، جهان دیگری را میآفریند. جهان پس از زدن دکمهٔ send و فرستادن کارتپستالهای عید نیز طور دیگری خواهد شد.
چندی قبل، لابد از حدّت فجایع که ذهن را به شوکهای کوتاهِ مدام بیدار میداشت و هل میداد، به تاریخ پناه آوردم. به سال ۱۰۵۰ قمری و زلزلهٔ هولناک دارالسلطنهٔ تبریز، چنان که شاهدی عینی نوشته بود: ۵۹۸۴ مَرد، ۵۱۴۴ زن، و ۱۴۸۵کودک تلفشده، خانهها که خراب شده سوی جوامع و مساجد و بقاع و دکاکین و خانات ۱۲۹۸۲ باب و قصعلیهذا.
چنین است. جهان بعد از آن زلزله، جهان دیگری شد. و حالا کمتر کسی از آن حادثهٔ تروماتیک* خبر دارد. جهان تغییر کرد و مردگان آن سال زیر غبار فراموشی ماندند. ولی آدمی ماند. آدمیزادی که هنوز اغلب، مغلوب طبیعت و گاه پیروز بر آن است. مورخان مینویسند و ما فراموش میکنیم. کسی از وبای هولناک سال ۱۲۶۹ آذربایجان دیگر چیزی نمیداند، چنانکه از قحطی سالهای ۱۲۸۵ تا ۱۲۸۸ قمری بیخبر است. بیخبریم، اما پیروز شدیم و گذراندیم. چنانکه امسال را.
۳. در ستایش آسمان؛ آن عظمتِ خاموشِ فضایی مطبوع و آغوشگشوده.
پارسال که مشغول پژوهشی در آلبومخانهٔ کاخ گلستان بودم عکسی از مظفرالدین شاه را یافتم که پشت تلسکوپی نشسته بود و به آسمان نگاه میکرد. چنان چشم در چشمیِ تلسکوپ فرو کرده بود که گویی جهان برایش در آنی متوقف مانده است. مات و مبهوت؛ به مانند پدرش که شیفتهٔ دوربین عکاسی بود. آخرین بار ما کی مجذوب و مسحور طبیعت خاصه آسمان شدیم؟
چندی بعد در همان آلبومخانهٔ کاخ گلستان به عکس دیگری برخوردم. تاریخ عکس میگفت: ۱۳۱۲ قمری. تصویری از بالونی که آمادهٔ ارتفاع گرفتن در آسمان تبریز است. تاریخ عکس چنان که افتد و دانی پس از سالهای زلزله، وبا و قحطی را نشان میدهد. مردمانی خوشحال که به خط سیر بالن در آسمان خیره شدهاند.
«شیمی» بین این دو عکس که در یک کلام مشترک به آسمان میرسد ذهنم را درگیر خود کرد. در جهان چه گذشته که روزی همگان شیفته و دلباختهٔ آسمان بودند و حالا من در صد و خوردهای سال بعدتر نه شیفته آسمان بلکه فراری از آن شدهام؟ بیتردید فروپاشی هواپیمایی در آسمان تهران، آن هم در پیشواز روز تولدم قضیه را روشن میکند. جهان دگرگون میشود. و آسمان نیز. اما ما زنده میمانیم، چنان که نیشابور پس از حملهٔ خونبار چنگیز و چنان هند پس از غارت نادر و چنان هیروشیما پس از بمباران اتمی.
۴. زمانْ کُند و جهانْ مانا
یادمان نرود در آستانهٔ بهار که بدانیم حرکت درختی در باد هم تاریخ است؛ آن زیبایی وزیدن باد بین درختها. قبول که تاریخ مکتوبی نیست. اما آنْ زیبایی و آنِ تماشای چنین شکوه طبیعت گرامیداشتن زندگی است در غریزیترین شکل آن. مگر نه اینکه زیبایی زمان را متوقف میکند و زمین را متبرک؟ آدمیزاد در عمق ناخودآگاهش برای نبرد آماده است. برای گذراندن پلشتترین زمستانها، برای تحمل خمودگی و گذران همین قرنطینه**.
و در نهایت به بهار میرسیم. در این هنگامهٔ پر خشونت زندگی تنها راه آدمی برای نیکبختی تعقیب وجد خویش است؛ صید زندگی! کمبل، اسطورهشناس شهیر هم چنین چیزی نوشته: که زندگی از زندگی تغذیه میکند.
ما زنده میمانیم و اغیار را بر دلِ دوست خطر نباشد.
*. در اواخر قرن نوزدهم، فروید مشغول پیریزی نهضت روانکاوی بود که تاریخ غرب و تاریخ تفکر غرب را برای همیشه دگرگون کرد. او به تجربههای هیستریک و به بیماران مبتلا به هیستریا فکر میکرد که عوارض جسمانی داشتند ولی نه به علتهای جسمانی و فروید برای نامیدن همچو تجربهای از کلمة تروما استفاده کرد؛ به معنای زخمها و جراحتهای التیام ناپذیر روح.
**. قرنطینه عبارت است از محدود کردن اجباری به منظور جلوگیری از فراگیرشدن بیماری. علاوه بر این قرنطینه در زبان فرانسه به گل همیشه بهار اطلاق میشود.
+ هنگام نوشتن این یادداشت مشغول خواندن کتاب «عکاسی، بالون سواری، عشق و اندوه» بودم. کتابی کمحجم که تاثیر عمیقی بر من گذاشت. ایضاً در نوشتن این یادداشت ناخودآگاه و مکرر از این کتاب بهره جستم.