گاهی اوقات ما با واکنشها، صحبتها و قضاوتهایی که میکنیم کسانی را به سمت #بُت شدن و تبدیل به چیزی [که شاید خودِ آنها هم مشتاقش نباشند] هُل میدهیم.
ما عموماً با عینک جهانبینی خود [آن هم در مقام قاضی نه مشاهده گر] و با زاویه دید متفاوت، ناظرِ اعمالِ عاملانْ هستیم پس سعی میکنیم هر چیزی که با آن رو به رو میشویم را به صورت یک مفهوم [concept] به خاطر بسپاریم تا قابل مرور [برای خود] و قابل بیان [برای دیگران] شود.
همینجا یک بازی شروع میشود؛ جا دادن حقیقت در مفهوم.
حال اینکه نمیتوان حقیقت را در هیچ
مفهوم و تصویر [ذهنی-بشری] محدود کرد.
وقتی که فهمیدم #مفهوم، معنا و تصویر ذهنی یک چیز است
و در مقابل حقیقت [مصداق خارجی آن چیز]
قرار گرفته، گیج شدم.
آیا باید همزمان دو خرگوش را دنبال کرد؟
برای فهمیدنش به ترسناک ترین
مفهوم زندگی بشر فکر کردم، به #مرگ.
با شنیدن کلمه مرگ چه تصویری
در ذهن شما نقش میبندد؟
این مفهوم، تصویر و معنایِ در ذهن شما
قطعا حقیقت مرگ نیست.
از حقیقت نمیتوان گریخت.
وقتی که زمانش برسد باید با آن رو به رو شد.
در آن لحظه مفهوم از کار میافتد و زمان میایستد.
با این حال ما فارغ از شرایط و موقعیتی که در زندگی داریم
هر روز به صورت جدی دنبالِ کسی، چیزی یا نشانه ای میگردیم
تا بُت ذهنی و مفهوم بازی بزرگتر [سرنوشت] را برایمان ترسیم کند.
آن هم هر لحظه.
اگر [توافق کنیم که] در بازی بزرگتری هستیم
ایجاد یک معنای ذهنی قابل تصور
از یک حقیقت بی پایانِ مهمتر است یا پذیرش حقیقت؟
اصلا آیا میتوان حقیقت بی پایان را
برای ذهن شرطی شده ما
شبیه سازی و تصویر سازی کرد؟
آیا این مفهوم به تمام حقیقت اشاره خواهد کرد؟
مفهوم ما از حقیقت ارزش دارد یا مصداق خارجی آن؟
یا موضوع عشق.
تصویر ذهنی ما از عشق اهمیت دارد یا کسی که عاشق ماست؟
مفهوم عشق مهمتر است یا معشوق #مان؟
ساختار متنی و چیدمان کلمات اهمیت دارد یا
حقیقتی که پشت این کلمات مخفی شده است؟
حقیقت، گاهی فقط یک تلنگر است.
باور کنید خوب بودن سخت نیست.
برای کسی که میشنود و میبیند
و قلبش هنوز سنگین نشده است.
همین محتوا میتواند نشانه و گواه باشد.
گاهی یک کلمه، گاهی حتی یک تکه ☁️
برای کسی که بخواهد ببیند.
دنیایی پیرامون ما آینه تمام نمای درون ماست.
کافیست که آینه را بشکنیم و از خود بگذریم...
آن زمان اگر چیزی حس نکردی، شک کن.
پایان.
#مونولوگ_۱